حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

شما ثروتمندید؟؟؟؟؟؟؟؟

  

 

هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند. هر دو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند. پسرک پرسید:«ببخشین خانم! شما کاغذ باطله دارین»
کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم. مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد که توى دمپایى هاى کهنه کوچکشان قرمز شده بود. گفتم: «بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»
آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند. بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم. زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد. بعد پرسید: «ببخشین خانم! شما پولدارین »
نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم: «من اوه... نه!»
دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت: «آخه رنگ فنجون و نعلبکى اش به هم مى خوره.»
آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند. فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم. بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم. سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند. صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم. لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم. مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

ماریون دولن

 

ظریفه

اغاز

 

 

Entry for May 28, 2008

 

امروز 2 تا کتاب خریدم
وقتی کتاب  می خرم احساس عجیبی دارم یه احساس خوشحال کننده
یه جورایی انگار راس میگن بهترین دوست کتابه!!
نمی دونم!!شاید
یه دوره جدید تو زندگیم شروع شده با روحیه ای پر انرژی تر از تمام زندگیم

پر انرژی تر از همیشه

 
تو این دوره به اهدافم تو زندگی دقیق تر نگاه می کنم و خیلی جدی تر
و به اهدافم بیشتر از هرچیزی اهمیت می دم

ظریفه

سلااااااااااااااااااااااااااام


سلام

سلام

سلام
خیلی خوشحااااااااااالم،اما نمی دونم چرا!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شاید به خاطر اتفاقای غیرمنتظره ایه که قراره بیفته !اما اگه غیر منتظرست من چی میگم
نمی دونم
فقط خوشالم
تا حالا تا این حد دلم نمی خواسته بنویسم،نمی دونم چرا ولی یهو گفتم برم کروکدیلو اپ کنم.
راستی یه خبر اگه خدا بخواد من و رویا دیگه از مهر میشیم دانشجوی فوق لیسانس
بگذریم
امسال سال پر حادثه ای واسم خواهد بود که امیدوارم همش خوب باشه
از وقتی یادمه همیشه عاشق هیجان و اتفاقای غیرمنتظره بودم،اما هیجان زیادی یه کم اعصاب ادمو میریزه بهم
چه خوب چه بد
به هرحال ازین به بعد با اینکه خیلی سرم شلوغتر خواهد شد ولی می خوام بیشتر بنویسم
ظریفه