منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافری است رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
....
سلام به دوستای خوب خودم
راستش دلم برای آپ کردن تنگ شده بود ... دنبال بهونه بودم!
یه بهونه پیدا کردم تووووووووووووپ
۴ شنبه دارم میرم مشهد!
من و معصومه و انسیه و زهرا(همین الآن زنگ زد که میام) با یه سری مامان!!!!(والا اولش فقط ۴ نفر بودیم الآن شدیم ۱۰ نفر!تا رفتن فکر کنم یه کاروان بشیم)
به نظرم که فوق العاده است!
من یه یار تو دلی هم دارم!!!حالا بماند!
اون شعر بالا رو باید یه جای دیگه (یه صفحه وب دیگه) می نوشتم!اما به دلایلی که بعضیا می دونن اونجا نشد که بنویسم!
مطمئن باشید یاد همتون هستم
اگه غیر از این بود که اصلاْآپ نمی کردم اینجا رو
دعا کنید مثل تابستون امسال و پارسال بهم خیلی خوش بگذره و حسابی آرووم بشم٬باشه؟!
شاد باشید و در پناه حق
رویا
ما همیشه دو تا بودیم
یکی بود
یکی نبود!
سلام به دوستای خیلی خیلی عزیزم
می دونم که خیــــــــــــــــــــــــــــــــلی بی معرفتم و ... همه رو می دونم! یه کم گرفتار بودم، یه کم مریض بودم ، یه چندجایی مسافرت رفته بودم و بعدشم اینجا دو تا نویسنده ی ماه داشت که بودن یا نبودنم خیلی هم به چشم نمیومد.
راستش اصلا ً حس نوشتنم نمیومد! یعنی نمی تونستم مثل قدیما توی کروکدیل بنویسم! به وبلاگهای همتون سر زدم.... آقا شهرام گل٬قطره ی مهربونم، ساحل عزیزم، من! ....، محمد آقا، لیلای قاصدک دوست داشتنی، علی آقاها، محمد اچ عزیز، محمدرضای مهربون٬ غزاله ی گلم٬امیر آقای مهندس٬ جام تجلی جدید رو وتمام اونهایی که اومدین و کامنت گذاشتین! اما باز هم صادقانه(!) گاهی حس می کردم دوست دارم یه مدت رویا نباشم!
الآن هم اومدم چون جداً احساس کردم دلم براتون تنگ شده، البته توی نظرات پستای قبل براتون یه کم نوشته بودم و از دلتنگیم گفته بودم!
برای این پست هم خیلی نمی تونستم مثل قدیما از دلم بنویسم! نمی دونم چرا! شاید دوری اینجا رویا رو عوض کرده! به هر حال شما به بزرگی خودتون ببخشید...بزرگواریــــــــــــــــــــــــــتون برام ثابت شده
یه چند تا تیکه های قشنگ که خودم خیلی باهاشون حال می کنم رو نوشتم براتون! امیدوارم لذت ببرید از خوندنش
میام بهتون سر می زنم حتمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاً (به احتمال زیاد میام خبر آپ کردن رو بهتون می گم)
عزیز من!
زندگی، بدون روزهای بد نمی شود؛ بدون روزهای اشک و درد وخشم و غم.
اما، روزهای بد، همچون برگهای پاییزی، باور کن که شتابان فرو می ریزند، و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می شکنند، و درخت استوار و مقاوم بر جای خواهد ماند.
عزیز من!
برگهای پاییزی، بی شک، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند....
عزیز من!
زندگی را نمی توان یک بار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی همچون روزگاران قبل از خطر داشته باشد.
چیزی، قطعاً خراب خواهد شد
چیزی فرو خواهد ریخت
چیزی دیگرگون خواهد شد
چیزی- به عظمت حرمت- که بازسازی و ترمیم آن بسی دشوارتر از ساختن چیزی تازه است....
کاسه ی بلور را نمی توان یک بار از دست رها کرد، بر زمین انداخت، لگد مال کرد، و باز انتظار داشت که همان کاسه ی بلورین روز اول باشد.
من، ممنون از آنم که تو، هرگز، در سخت ترین شرایط و دشوارترین مسیر، این کاسه ی نازک تن ِ زود شکن ِ بلورین را از دستهای خویش جدا نکردی ...
(چهل نامه به همسرم از نادر ابراهیمی)
همیشه شاد باشید و در پناه تک محبوب دنیا، خدا
در مجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما
رویا
به نام خدای مهربانم
آدم ها با چشمهایشان بیشتر حرف می زنند تا با زبانشان
چشم ها نمی توانند دروغ بگوینداما زبان میتواند.
محبوب من!
آنزمان که دلت دگرگون میشود نگاهت نیز دگرگون خواهد شد.
اگر فقط چشمانت را ببینم میتوانم به حرفهایت گوش بدهم
صدای خنده ات رابشنوم
ونگرانی را در آن بخوانم.
تو با چشمت آواز می خوانی عزیزم!
آوازت دلنواز و گرم است
دلم را قلقلک می دهد.
نمی دانم که صدای عشق تو کی در دلم پیچید
اما من آنرا امروز بیشتر از همیشه میشنوم.
...و دیگر زبانت برایم بیگانه نیست مادر!...
زهرا