حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

السلام علیک یا غریب الغربا

 

 

منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده ام به بد دیدندست افشان پای کوبان بر در سلطان خوبان میروم

 

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافری است رنجیدن

 

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات

بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

 

مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست

به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن

....

 

سلام به دوستای خوب خودم

راستش دلم برای آپ کردن تنگ شده بود ... دنبال بهونه بودم!

یه بهونه پیدا کردم تووووووووووووپ

۴ شنبه دارم میرم مشهد!

من و معصومه و انسیه و زهرا(همین الآن زنگ زد که میام) با یه سری مامان!!!!(والا اولش فقط ۴ نفر بودیم الآن شدیم ۱۰ نفر!تا رفتن فکر کنم یه کاروان بشیم)

به نظرم که فوق العاده است!

من یه یار تو دلی هم  دارم!!!‌حالا بماند!

اون شعر بالا رو باید یه جای دیگه (یه صفحه وب دیگه) می نوشتم!‌اما به دلایلی که بعضیا می دونن اونجا نشد که بنویسم!

مطمئن باشید یاد همتون هستم

اگه غیر از این بود که اصلاْ‌آپ نمی کردم اینجا رو

دعا کنید مثل تابستون امسال و پارسال بهم خیلی خوش بگذره و حسابی آرووم بشم٬‌باشه؟!

شاد باشید و در پناه حق

 رویا

خانهء من

 

سلام دوستان

فکر میکنید یک خانهء خوب چه جور جایی باید باشد؟

 

به نامش و به یاریش که هر چه هست از خوان بی کران اوست

ما همیشه دو تا بودیم

یکی بود

یکی نبود!

 تقدیم به آنها که همراهم بودندر تمام لحظات

سلام به دوستای خیلی خیلی عزیزم

می دونم که خیــــــــــــــــــــــــــــــــلی بی معرفتم و ... همه رو می دونم! یه کم گرفتار بودم، یه کم مریض بودم ، یه چندجایی مسافرت رفته بودم و بعدشم اینجا دو تا نویسنده ی ماه داشت که بودن یا نبودنم خیلی هم به چشم نمیومد.

راستش اصلا ً حس نوشتنم نمیومد! یعنی نمی تونستم مثل قدیما توی کروکدیل بنویسم! به وبلاگهای همتون سر زدم.... آقا شهرام گل٬‌قطره ی مهربونم، ساحل عزیزم، من! ....، محمد آقا، لیلای قاصدک دوست داشتنی، علی آقاها، محمد اچ عزیز، محمدرضای مهربون٬ غزاله ی گلم٬‌امیر آقای مهندس٬ جام تجلی جدید رو وتمام اونهایی که اومدین و کامنت گذاشتین! اما باز هم صادقانه(!) گاهی حس می کردم دوست دارم یه مدت رویا نباشم!

الآن هم اومدم چون جداً احساس کردم دلم براتون تنگ شده، البته توی نظرات پستای قبل براتون یه کم نوشته بودم و از دلتنگیم گفته بودم!

برای این پست هم خیلی نمی تونستم مثل قدیما از دلم بنویسم! نمی دونم چرا! شاید دوری اینجا رویا رو عوض کرده! به هر حال شما به بزرگی خودتون ببخشید...بزرگواریــــــــــــــــــــــــــتون برام ثابت شده

یه چند تا تیکه های قشنگ که خودم خیلی باهاشون حال می کنم رو نوشتم براتون! امیدوارم لذت ببرید از خوندنش

میام بهتون سر می زنم حتمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاً (به احتمال زیاد میام خبر آپ کردن رو بهتون می گم)

 

 

 

عزیز من!

 

زندگی، بدون روزهای بد نمی شود؛ بدون روزهای اشک و درد وخشم و غم.

اما، روزهای بد، همچون برگهای پاییزی، باور کن که شتابان فرو می ریزند، و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان می شکنند، و درخت استوار و مقاوم بر جای خواهد ماند.

عزیز من!

برگهای پاییزی، بی شک، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند....

 

 

عزیز من!

 

زندگی را نمی توان یک بار به خطر انداخت، و باز انتظار داشت که شکل و محتوایی همچون روزگاران قبل از خطر داشته باشد.

چیزی، قطعاً خراب خواهد شد

چیزی فرو خواهد ریخت

چیزی دیگرگون خواهد شد

چیزی- به عظمت حرمت- که بازسازی و ترمیم آن بسی دشوارتر از ساختن چیزی تازه است....

کاسه ی بلور را نمی توان یک بار از دست رها کرد، بر زمین انداخت، لگد مال کرد، و باز انتظار داشت که همان کاسه ی بلورین روز اول باشد.

من، ممنون از آنم که تو، هرگز، در سخت ترین شرایط و دشوارترین مسیر، این کاسه ی نازک تن ِ زود شکن ِ بلورین را از دستهای خویش جدا نکردی ...

 

(چهل نامه به همسرم از نادر ابراهیمی)

 

 

همیشه شاد باشید و در پناه تک محبوب دنیا، خدا

 

 

در مجالی که برایم باقی است
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن آخر وقت
به زبانی ساده
شعر تدریس کنند
و بگویند که تا فردا صبح
خالق عشق نگهدار شما

رویا

برای مهربانم

 

                                

به نام خدای مهربانم

آدم ها با چشمهایشان بیشتر حرف می زنند تا با زبانشان

چشم ها نمی توانند دروغ بگوینداما زبان میتواند.

محبوب من!

آنزمان که دلت دگرگون میشود نگاهت نیز دگرگون خواهد شد.

اگر فقط چشمانت را ببینم میتوانم به حرفهایت گوش بدهم

صدای خنده ات رابشنوم

ونگرانی را در آن بخوانم.

تو با چشمت آواز می خوانی عزیزم!

آوازت دلنواز و گرم است

دلم را قلقلک می دهد.

نمی دانم که صدای عشق تو کی در دلم پیچید

اما من آنرا امروز بیشتر از همیشه میشنوم.

...و دیگر زبانت برایم بیگانه نیست مادر!...

                     

زهرا

حال و گذشته!!!!!!

.
غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود
.

یه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت
:

عزیزم چند روزه مادر بزرگت مبایلش و جواب نمیده .
 هرچی SMS هم براش میزنم

باز جواب نمیده . online هم نشده چند روزه . نگرانشم
.

چندتا پیتزا بخر با یه اکانت ماهانه براش ببر . ببین حالش چطوره
.

شنل قرمزی گفت : مامی امروز نمیتونم
.

قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس


مهربون بریم دیزین اسکی
.

مادرش گفت : یا با زبون خوش میری . یا میدمت دست داداشت


گوریل انگوری لهت کنه
.

شنل قرمزی گفت : حیف که بهشت زیر پاتونه . باشه میرم
.

فقظ خاستین برین بهشت کفش پاشنه بلند نپوشین
.

مادرش گفت : زود برگرد . قراره خانواده دکتر ارنست بیان
.
می خوان ازت خاستگاری کنن واسه پسرشون
.
شنل قرمزی گفت : من که گفتم از این پسر لوس دکتر خوشم نمیاد
.

یا رابین هود یا هیچ کس . فقط اون و می خوام
.

شنل قرمزی با پژوی ۲۰۶ آلبالوئی که تازه خریده از خونه خارج


میشه
.

بین راه حنا دختری در مزرعه رو میبینه
.

شنل‌: حنا کجا میری ؟؟؟


حنا : وقت آرایشگاه دارم . امشب یوگی و دوستان پارتی دعوتم

کردن
.

شنل : ای نا کس حالا تنها میپری دیگه
!!

حنا : تو پارتی قبلی که بچه های مدرسه آلپ گرفته بودن امل بازی در


آوردی
.

بهت گفتن شب بمون گفتی مامانم نگران میشه . بچه ها شاکی شدن


دعوتت نکردن
.

شنل : حتما اون دختره ایکبری سیندرلا هم هست ؟؟؟


حنا : آره با لوک خوشانس میان
.

شنل : برو دختره
............ ......... ......... ......... ....

(
به علت به کار بردن الفاظ رکیک غیر قابل پخش بود
)

شنل قرمزی یه تک آف میکنه و به راهش ادامه میده
.
پشت چراغ قرمز چشمش به نل می خوره
!!!!!

ماشینا جلوش نگه میداشتن اما به توافق نمی رسیدن و می رفتن
.

میره جلو سوارش میکنه
.

شنل : تو که دختر خوبی بودی نل
!!!!!

نل : ای خواهر . دست رو دلم نذار که خونه
.
با اون مرتیکه ...... راه افتادیم دنبال ننه فلان فلان شدمون
.
شنل : اون که هاج زنبور عسل بود
.
نل : حالا گیر نده . وسط راه بابا بزرگمون چشمش خورد به مادر


پرین رفت گرفتش
.
این دختره پرین هم با ما نساخت ما رو از خونه انداختن بیرون
.
زندگی هم که خرج داره . نمیشه گشنه موند
.
شنل قرمزی : نگاه کن اون رابین هود نیست ؟؟؟؟ کیف اون زن رو


قاپید
.
نل : آره خودشه . مگه خبر نداشتی ؟ چند ساله زده تو کاره کیف


قاپی
.
جان کوچولو و بقیه بچه ها هم قالپاق و ضبط بلند میکنن
.
شنل قرمزی : عجب
!!!!!!!!!!!! !!
نل : اون دوتا رو هم ببین پت و مت هستن . سر چها راه دارن شیشه


ماشین پاک می کنن .
دخترک کبریت فروش هم چهار راه پائینی داره آدامس میفروشه
.
شنل قرمزی : چرا بچه ها به این حال و روز افتادن ‌؟؟؟؟

نل : به خودت نگاه نکن . مادرت رفت زن آقای پتیول شد .
بچه مایه دار شدی . بقیه همه بد بخت شدن
.
بچه های این دوره و زمونه نمی فهمن کارتون چیه
.
شخصیتهای محبوبشون شدن دیجیمون ها دیگه با حنا و نل و یوگی


و ....
خانواده دکتر ارنست حال نمی کنن
.
ما هم مجبوریم واسه گذران زندگی این کارا رو بکنیم
اخه این چه زندگی شده
 
ظریفه