حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

برای دلخوشی!

 

سلام

 

امشب دلم بدجوری هوای نوشتن کرده بود. دو تا دلیل داشت یکی جمکران دیشب بود و اینکه امام زمان  دیشب تحویلم نگرفت، یکی هم تحویل نگرفتن یکی از بنده هاش! (با اینکه بود اما جوابم رو نداد!!!!)

شروع کردم به نوشتن دو صفحه شد، اما دیدم بعضی حرفها رو باید بذاری تو دلت خاک بخوره! بیان نشه بهتره!

فقط یه عکس از دیشب می گذارم، نماز صبحه. گذاشتم برای دلخوشی خودم!

شاید وقتی ببینمش همه چیز یادم بره!


همه عمر آرزویم که ببینم از تو رویی!

زندگیتون پر از شادی

رویا

پ.ن. سعی می کنم آپ بعدیم بهتر باشه و عمومی تر!

 

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی!

سلام

 

میگن اگه خدا رو بالای لیستت قرار بدی زیرش می تونی هزارتا از خواسته هات رو بنویسی!!! هزارتا از آرزوهات رو!!!

 

نمی دونم برای شما پیش اومده یا نه! اما شده دلتون بشکنه اما به جای اینکه دعا کنید دل خودتون خوب بشه نگران اون یکی باشید؟! من اینو کاملاً لمس کردم! اگه یکی به من این موضوع رو می گفت مسخره اش می کردم. می گفتم یعنی کسی لایق این هست که اگه دلت رو هم شکوند(حتی به قول خودش به خاطر صلاح تو) براش دعا کنی!!!؟؟؟ اما الآن خودم به شدت نگران یه دوست خوبم که از دستش دادم! این از دست دادن برای هردومون سخت بود! یه جورایی تصمیم بین عقل و دل بود که دوست من می خواست ثابت کنه عقلش بر دلش پیروزه، می خواست بگه آینده نگره و ....!!!! اما می دونم که برای اون هم داره این دوران سخت می گذره!!! سختِ سخت. تازشم خدا از روی کرم بی حدّش به من دوستای خیلی خوبی داده که مرتب هوام رو دارند نمی ذارند قند تو دلم آب بشه اما اون چی!

 

خیلی نگرانتم گل من،خیلی

 

 

می گن فردا شب لیله الرغایبه! یعنی شب آرزوها! مطمئناً دعای اول، دعای فرج امام زمانه و سلامتی مریضا هر جایی که هستند توی این دنیای خاکی.

 

خیلی فکر کردم که یه آرزوی خوب برای خودم بکنم! که البته امسال بر خلاف دو سال قبل که خودم می دونستم بهترین آرزوم چیه، آرزوی خاصی نداشتم برای خودم!

 

دیروز وقتی بالای کوه بودم وتهران زیر پاهام و به قول خاله ی بچه ها خدا داشت نوازشمون می کرد با یه نسیم لطیف، پیش خودم زندگیم رو مرور کردم! همه­اش شادی بود، گهگاهی هم یه غصه های کوچک که همونها باعث شدند شادیها پر رنگ تر بشه. فکر کنم سخت ترین لحظات زندگیم هم همین چند هفته اخیر بود که مثلاً دارم تلاش می کنم با موضوع کنار بیام! سعی دارم می کنم توکلم به خدا بیشتر بشه! ....دیدم آدمای زیادی توی زندگیم بودند که نقش آفرین لحظه لحظه­ی زندگیم بودند. پس تنها کاری که می تونم انجام بدم در قبال لطفشون، دعا کردن براشونه!

 

 

اولین اونا پدر و مادرم بودند که شاید تنها موجوداتی باشند که عشقشون رو بی منت نثار آدم می کنند پس بهترین دعا براشون سلامتی و عمر طولانیه (بیشتر از آنچه که من زنده­ام). یه نفر دومی هم هست که خودش خوب می دونه کیه. نمی خواهم هیچی در موردش بگم. فقط وقتی این دو سه سال رو مرور می کنم می بینم فقط به زندگیم یه نشاط بخشیده بود توام با یه عشق، یه دعا هم از ته قلبم براش می کنم، آرزوی خوشبختی و موفقیته! در تمام امور زندگیش! و دعا می کنم خدا مراقبش باشه لحظه به لحظه.

 

دوستای گلی هم داشتم، از مهدکودک که می رفتم تا الآن که دانشگاهم! همه شون رو دوست دارم چون همیشه باعث رشدم شدند و از این بابت روی ماه همشون رو می بوسم. همه ی سالها بر طبق رشدی که آدما دارند دوستاشون بیشتر شبیه خودشون میشن، اما دوستای دانشگاهم یه چیز دیگه اند. برای همه شون دعا می کنم که ایشالله خوشبخت بشن و عاقبت بخیر و زندگیشون پر از لحظات شاد بشه.

 

دوست داشتم با توجه به شناخت جزئی که از هرکدوم از شما هم دارم براتون از خدا چیزی بخوام، اما دیدم بهترین آرزو اینه که "ایشالله به همه ی آرزوهاتو برسین".

 

وقتی لبه ی پرتگاهی به خدا اعتماد کن

خدا یا از پشت بغلت می کنه

یا بهت بال پرواز کردن می ده

خدا نمی ذاره بیوفتی

 

 

زندگیتون همیشه پر از شادی

 

 

دعا یادتون نره، مخصوصاً اگه قسمت شد و تونستید پنج شنبه(امسال هم روز اول ماه رجبه و هم پنج شنب­ی اول ماه) رو روزه بگیرید.  

 

رویا

هرکسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود!‌صحنه پیوسته به جاست!!!!

 

سلام به همه ی دوستای خوبم

باید اعتراف کنم گذروندن بعضی از این روزهای تلخ رو با نوشتن وبلاگم آسانتر می کنم.

خیلی خوشحالم که میبینم نظرات خوبتون همیشه راهنمای کارهام بوده. گاهی حتی بهتر از قرص آرام بخش بوده.

امیدوارم همیشه همه­تون موفق باشید

 

 

 

امروز صبح یه چیزی نوشتم برای آپ کردن اما چون دیدم شاید اینطوری برداشت بشه که می خواهم با حرفهام کسی رو محکوم کنم، ننوشتم! باشه بعد می نویسم یه موقع که آبها از آسیاب افتاد!

 

"نوشتنم برای نمردن است ،وگرنه روزهاست چتر خسته سکوت را هم بسته ام.اما بگذار بنویسم چند فانوس روشن از آسمان برایت آورده ام با چند خواب که تعبیر نشد تا بگذاری ته چمدان رفتن ات.دعای خیرم را روی لباس هایت بگذار تا عطرش نرود.
تنهایی پر هیاهو را من برمیدارم و از روزهای با هم بودنمان به تو خرده ریز خاطره های دور را می دهم تا فراموش کردنشان کار سختی نباشد.
صبر کن !...چمدانت را نبند...اندکی نگاه ترک خرده و صدای ابریم را هم در دستمالی سپید گذاشته ام ، بگذار در چمدانت و هر جا در چشم باد بلاتکلیفی دیدی ، دستمال را به دست باد بده و بگذار به هر سو که می خواهد بوزد.
کفش های سرنوشتت را به پا کن.من کنار در ایستاده ام.برایت پیاله ی آب در سینی آماده کرده ام که برگ هی سبز نارنج را غرق کند ، کنارش دفترچه خوانده نشده ام را گذاشته ام که انباری ست برای کلمه ها: سلام...دوستت...تنها...فردا...شهر...دلتنگ...خداحافظ...سبز...بهار...سرد...خواب...
بیا از زیر سینی رد شو و رو به رفتن هی ناپیدا برو ، جاده ، همان جاده ی ست که هیچ گاه بازگشتی ندارد...
...
من همین جا منتظرت می مانم"

 

 

 تولدت مبارک

برای یکی از بهترین دوستام و رفیق اون شب های تنهاییم:

 

"واسه من جشن تولد یه بهونه بود همیشه،

که توی وبلاگم بنویسم دلم از تو دور نمیشه"

 

 

گلکم تولدت مبارک

 

 

تاحالا فقط یه بار تولد توی وبلاگ تبریک گفته بودم، اون هم تولد ظریفه جونم بود! ولی دیدم شاید جواب بعضی از محبت هات رو بتونم با نوشتن همین یه تبریک کوچولو بگم.

 

می دونی گلم، خیلی­ها برای آدم دوست هستند اما تو سختی­ها و تنهایی­هاست که آدم می­فهمه می تونه بهشون تکیه کنه!

این روزها هر روزش برام سخت و غیر قابل تحمله، اما اگه همراهی تو و  ... نبود مطمئنناً "رویا" فقط به رویاها می پیوست!

 

تنها چیزی که برای هدیه دادن دارم، آرزوی روزهای خوب و پر نشاط برای توئه و یه قلب که همیشه دوست داره خوشبختی و شادیت رو ببینه.

 

دوستت دارم یه عالمه

 

 

 

 

امیدوارم زندگی به کامتون باشه

 

و زندگی هر لحظه بهتون لبخند بزنه، اگه دیدید اخم کرده، بدونین خودتون دارین بد جور نگاش می کنین، نگاهتون رو به زندگی تغییر بدین!

 

لحظات به کام

 

شاد باشین

 

 

 

مثل همیشه دعام کنید هم منو و هم مهربونی که از دستش دادم

 

رویا