مردی به دیگری گفت: مدت ها پیش در بالاترین مد دریا با نوک عصایم خطی روی ماسه ها نوشتم
مردم هنوز می استند تا آن را بخوانند و مراقب اند که مبادا پاکش کنند.
و مردم دوم گفت: من هم خطی روی ماسه ها نوشتم اما در ان وقت که مد کاملا پایین بود و امواج دریای پهناور آن را پاک کردند.بگو تو چه نوشته بودی؟
مرد اول پاسخ داد و گفت: این را نوشتم: من همانم که هست.
تو چه نوشتی؟
و مرد دوم پاسخ داد:نوشتم: من چیزی جز قطره ای از این اقیانوس عظیم نیستم
جبران خلیل جبران
ظریفه
جه عجب!ظریفه میگه بنویس: خیلی خفن بود!اما من استقلالم رو حفظ می کنم و می گم: برو بابا حال داری...
نه ببخشید: بلی... بسیار جای تامل دارد...
بالاخره با زور و جنگ و دعوا اینجا آپ شد!
یعنی الان همه درگیر پروژه ایم که ناگهان به ظریفه جونم گفتم اپ کن که خانم خانما ... حله!
مخلصیم
دوستت داریم
...
واااااااااااااااااای محبت عشق لاو
دوست داریم
چقدر ماهی تو ظریفه
چرا دروغ میگی ظریفه.جای من داری تایپ می کنی و قربون خودت می ری
ولی ای ول که تو این گیرودار آپ کردی
حیف که هنوز نخوندم
ولی محدثه می گه قشنگه
سلام به ظریفه و رویا جون
خیلی دلم براتون تنگ شده بودین ولی شما سراغی از این دوست کوچولوتون نگرفتین اما من همیشه به یادتون هستم بعد از ۶ ماه به روز شدم خوشحال میشم سر بزنید.
تولدت مبارک ...
چوپانی مشغول چراندن گله گوسفندان خود در یک مرغزار دورافتاده بود. ناگهان سروکله ی یک اتومبیل جدید کروکی از میان گرد و غبار جاده های خاکی پیدا میشود. راننده ی آن اتومبیل که یک مرد جوان با لباس Brioni ، کفش های Gucci ، عینک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبیل بیرون آورد و پرسید: اگر من به تو بگویم که دقیقا چند راس گوسفند داری، یکی از آن ها را به من خواهی داد ؟
چوپان نگاهی به جوان تازه به دوران رسیده و نگاهی به رمه اش که به آرامی در حال چریدن بود، انداخت و با وقار خاصی جواب مثبت داد.
جوان، ماشین خود را در گوشه ای پارک کرد و کامپیوتر Notebook خود را به سرعت از ماشین بیرون آورد، آن را به یک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه ی NASAروی اینترنت، جایی که میتوانست سیستم جستجوی ماهواره ای ( GPS ) را فعال کند، شد. منطقه ی چراگاه را مشخص کرد، یک بانک اطلاعاتی با 60 صفحه ی کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پیچیده ی عملیاتی را وارد کامپیوتر کرد.
بالاخره 150 صفحه ی اطلاعات خروجی سیستم را توسط یک چاپگر مینیاتوری همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالی که آن ها را به چوپان می داد، گفت: شما در اینجا دقیقا 1586 گوسفند داری.
چوپان گفت: درست است. حالا همینطور که قبلا توافق کردیم، می توانی یکی از گوسفندها را ببری.
آنگاه به نظاره ی مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبیلش بود، پرداخت. وقتی کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقیقا به تو بگویم که چه کاره هستی، گوسفند مرا پس خواهی داد
مرد جوان پاسخ داد: آری، چرا که نه!
چوپان گفت: تو یک مهندس صنایع هستی.
مرد جوان گفت: راست میگویی، اما به من بگو که این را از کجا حدس زدی؟
چوپان پاسخ داد: کار ساده ای است. بدون اینکه کسی از تو خواسته باشد، به اینجا آمدی. برای پاسخ دادن به سوالی که خود من جواب آن را از قبل می دانستم، مزد خواستی. مضافا اینکه، هیچ چیز راجع به کسب و کار من نمی دانی، چون به جای گوسفند، سگ مرا برداشتی
با سلام خدمت شما بزرگوار
فرا رسیدن ماه مبارک رمضان ، ماه عبودیت وبندگی ، ماه ضیافت الله ، ماه انس با خدا بر شما و میهمانان این ضیافت الهی تبریک و تهنیت باد.
راستی متنتون خیلی خفن بود!
ما روسیاهان را در این ایام پر فیض و نورانی از یاد نبرید.
التماس دعا
التماس دعا
التماس دعا
این جمله رو خیلی دوست داشتم...
موفق باشی دوست من
کی اون کامنت رو گذاشته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کی مهندس صنایع رو زیر سوال برده!!!
ای نامرد!
من بودم! ها ها
جالب بود نه؟ خداییش جالب بود دیگه! بی انصافی نکن!
راستی اگه فهمیدی من کیم می تونی یکی از گوسفندهام رو برداری!!! اصلا چرا یکی همش رو بردار (-:
ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها ها
عجب خاکی گرفته اینجا ...
سلام دوست عزیزم
احوال شما
مثل همیشه عالی بود
من هم آپم
منتظرت هستم
یا علی
سلام،
زیبا و پر مفهوم بود.