حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

نماز عشق

                                

اون روزا که خیلی کوچولو بودم اونقدر که دستای بابام زیر پاهام صندلی میشد و شق و رق روش

می ایستادم وسط هواوزمین.شاید هم کمی بعد از اون...وقتی که مامانو جون به لب کرده بودم

که برام چادر بدوزه...و مامان برام یه چادر سفید با گلای صورتی دوخت و هرروز کنارم ایستاد و بهم

نماز خوندن یاد داد.

اون روزا که بقول سهراب آب بی فلسفه می خوردم و توت بی دانش می چیدم...فکر می کردم نماز خوندن یعنی اذان ،تکبیر،رکوع ،سجود،تشهد و سلام و...والسلام! بعدش سجاده مو همونجوری رو زمین ول میکردم و میدویدم می رفتم پی بازی...مامان میگفت:زری!سجاده رو باز ول نکن رو زمین...فرشته هادارن دور سجاده ت پر میزنن و منتظرن که دعاکنی تا دعاتو با خودشون ببرن آسمون!...ومن از فرشته های منتظر خجالت می کشیدم...همون فرشته هایی که وقتی نماز می خوندم منو طواف می کردن.همون فرشته هایی که وقتی دعا می کردم آمین می گفتن...همون فرشته هایی که آخر نماز بهشون میگفتم:السلام علیکم و رحمـةالله و برکاته...

همون فرشته هایی که هر جا پام سر می خورد تو هوا نگهم می داشتن.

همون فرشته هایی که بال نرم و نازکشون صورت بچه گونه مو نوازش میدادن وقتی اون روز زیر درخت گیلاس غرق شکوفه کنار جوی آب رو یه قالیچهءمخمل دراز کشیده بودم و به ابرا که باسرعت از بالای سرم میگذشتن نگاه میکردم و با خودم حرف می زدم...

ایمان بچگی چقدر روشن بود!

پرازنور...

پراز احساس...

و پراز شادی...

بابا قرآن می خوند:همهءآسمانها و زمین و هر چه در آنست تسبیح گوی خدا هستند.

توی این آواز و رقص دسته جمعی من هم با اونا همراه میشدم،با فرشته هایی که دائم در رکوع و سجودن ،با فرشته هایی که دائم خدارو تسبیح میکنن و هیچوقت خسته نمیشن...

بوی سیب می داد لحظه های نماز و طعم جویبار شیر و عسل.

وقت نماز حوری بهشتی رو می دیدم با چشمای درشت و سیاهش که پراز الماس خیس بودوصورت سفید و لپای گل انداخته و چادر نماز گل گلیش ...به من نگاه می کرد و میگفت:قبول باشه دخترم!...بعد از نماز حتماًدعا کن!من و بابارویادت نره!

هر وقت بابا میخواست نماز بخونه فوری می دویدم پشت سرش می ایستادم که بهش اقتدا کنم.

گرچه اون وقتا خیلی چیزارو نمی دونستم...

اون روزا کودک و کوچک بودم.

امانت زندگی و سنگینی بار اعمالی که انسان به دوش کشید و کوهها از به دوش کشیدنش

سرباز زدند ،هر وقت روی دوشهام خیلی خیلی سنگین میشه با نماز سبکش میکنم.

این هدیهءباارزشو از پدر و مادرم گرفتم و اونا از پدران و مادرانشون تا...برسه به پیغمبر خاتم!

...و قبل از اون ،یعنی آدم علیه السلام.

دیروز تو نمازخونهءدانشگاه موقع نماز ظهر و عصر یه لحظه حس کردم تو صف جماعت مسجد

گوهر شادم...پیشنماز مسجد دانشگاه آدم بسیار باصفا و نورانی یه!و همیشه بعد از تموم شدن

نماز دعاهای قشنگی میکنه.

وقتی رویا گفت :داریم میریم امامزاده.گفتم: منم میام!

امامزاده زیارتنامه نداشت ومن از خودم خوندم:

السلام علیک یا وارث آدم صفوة الله

سلام بر تو که وارث آدم هستی،که خدا اورا برگزید.

ودر دلم به آدم آفرین میگم که برگزیده شد.

خدا آدم را برگزید...اورا...و نه کس دیگری.

با خودم میگم:خدا خیلی منو دوس داره که انتخابم کرده.بعد یه ترس عجیب میفته تو دلم که:

نکنه من اونی نباشم که لیاقت این دوست داشتن رو داره؟؟

نکنه شیطون پیروز بشه ومن شکست بخورم؟؟

نگام که به ضریح میفته آروم میشم و با خودم میگم:اونی که اینجا دفن شده به شیطون پیروز

شده .پس  تو هم میتونی...جای امید هست،اینقدر نگران نباش!

از وقتی خودمو شناختم تا الان درس خوندم...یه عالمه کتابو زیرورو کردم...اماتو اونا گمشده مو

پیدا نکردم...دنبال خودم میگردم همون آدم صفوة الله!...یا همون آدم کلیم الله!...اونقدر میگردم تا

یه روز پیداش کنم...شما م اگه دیدینش آدرس منو بهش بدین.

زهرا

نظرات 22 + ارسال نظر
محمد اچ چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:24 ب.ظ

اول..
دیدی همیشه خود نویسنده اول نمیشه...!

سلام
از نظر من همیشه خواننده ها ی وبلاگ اولن!
به عبارتی:همیشه حق با مشتریست!:D

آناهیتا چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:33 ب.ظ

سلام زهرا خانومی...گاهی فکر می کنم...ما آدما خیلی خوشبختیم...که خدا انتخابمون کرده...و توی روزای سختی به خودم افتخار می کنم...که خدا دوسم داره که...گاهی وقتا هم می ترسم...که نکنه لایق نباشم یا...
میدونی...عشق توی کتابا نیست...توی دل ماست...سر سجاده ها مون توی دلتنگی هامون توی اشکامون...توی صدا زدنامون...توی حریم آقام اما رضا...همه جا...همه جا...برام دعا کن...

َعزیزم سلام
یادش بخیر !
چه سفر خوبی بود.
ایشالا دوباره همسفر میشیم.
محتاجم به دعات آنی گلم:)

آناهیتا چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:59 ب.ظ

خیلی برام خاطرست زهرا خانومی......بهترین خاطره ی زندگیمه.باور می کنی؟...دعا کن همسفر بشیم...دلم بدجوری به آقا محتاجه...دلم بدجوری دلتنگه...محتاجم به دعات...خیلی ...دعا می کنم برات...

آره یادش بخیر !
میدونی اون اولین سفر من بود بدون خانواده.
تجربهءخیلی قشنگی بودبرام جوری که همیشه آرزوی تکرار شدنشو دارم.
امسال که برای من از اون سالای استثنایی بود سه بار رفتم مشهد وهر بار بی خدافظی اومدم به امید طلبیده شدن دوباره.
دعا میکنم چهارمین بار باز تویه سفر پرخاطره باهم باشیم...نبینم دلتنگیتو مهربون!
مواظب خودت باش!

رویا چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:08 ب.ظ

سلام مهربون ترین دختر دنیا
زهرا....دلم میواهد های های گریه کنم...

ایمان بچگی چقدر روشن بود!....

زهرا بچگیم رو گم کردم..آرامشش رو...صفاش رو...حتی نماز خوندن های الکی رو....حتی مامان بابای بچگیهام رو....زهراااااااااااااااااااااااااااااااااا ....دلم آرامش حرم رو می خواهد...یه آرامش بی دغدغه....

بازم میام پیشت گلم
زیبا بود...بهتره بگم عالی بود خانومی مثل همیشه پر از احساس
ببوس از طرف من مهربونهای دور و برت رو خانومی

رویا چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:56 ب.ظ

راستی گلم یه بار دیگه خوندم
من میگم آدم باید در درون خودش دنبال آدم کلیم الله ...آدم صفوه الله بگرده....
زهرای ناز من....میشه من شعر همیشگیم رو بخونم...هم برای آرامش دل خودم هم برای این پست تو
گر نگهدار من آن است که من میدانم/شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد!!!
بهترین ها رو از بهترین برات می خواهم گلم

من به شعرت از ته دل ایمان دارم.
و ایمان دارم گم نکردی.همه چیزو همراهت آوردی به همین سالا.
هیچی در تو تغییر نکرده.من با اینکه بچگیاتو یادم نمیاد همین الان یه رویا میشناسم که مثه بچه ها راستگو ،مهربون وبا گذشته و دلش مثه آینه روشنه .
فقط فکر میکنی گمش کردی...این یه توهمه!
منم برات بهترینهارو میخوام چون یکی از بهترینهایی.دیروز توی کتاب ضرب المثلها یه ضرب المثل قشنگ فارسی دیدم...عاشق آیینه باشد خوبروی!
مگه میشه یکی عاشق و دلتنگ آینه بشه و قشنگ نباشه ؟؟فکر میکنی این دلتنگیا بی حکمته؟؟

تعجب کرده پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:21 ق.ظ

سلام.
ببخشید یه سوال داشتم ؟
به نقل از منابع خبری آگاه ٬ میشه در مورد جریان ازدواج آقای
ّ م ٬مّ با خانوم ّ م ٬ مّ کمی توضیح بدین ؟

جناب تعجب کردهءکنجکاو!
علیک سلام:)
بهتره همون منابع آگاهتون رو تخلیه اطلاعاتی کنین.
ما هم مثه شما بیخبریم...اون منابع هم ناآگاه بودند و خواستن
شمارو سرکار بذارن احتمالاً.
حالا این همه میم مال کی هست؟؟
خوش باشید

رویا پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:08 ب.ظ

سلام زهرای نازم خوبی؟
داشتم عکسا رو نگاه می کردم...عکسای امام زاده قاضی الصابر!
چقدر خلوت نازی داشت...
زهرا جونم ببینم فردا چه میکنیا....می خواهم خوش خبر باشی برام....بگی که خوب بود امتحانت
دعا یادت نره

سلام گلم!
خوبی؟
تو چیکار کردی با امتحان دیروز؟
دیشب برات فال حافظ گرفتم این اومد.
دلی که غیب نمایست و جام جم دارد /ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
بخط و خال گدایان مده خزینهء دل /به دست شاه وشی ده که محترم دارد
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان/ غلام همت سروم که این قدم دارد

غزاله پنج‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:21 ب.ظ http://gha1984,persianblog.com

سلام
من شما سه تا رو به یه بازی دعوت کردم.
باید همه تون بیاین و به کارای بدتون اعتراف کنین وگرنه هرچی دیدین از چشم خودتون دیدین.
حتی اشک تمساح هم بیفایده ست....اعتراف کنید!

ما سه تا بچه مثبتیم تا حالا هیچ کار بدی نکردیم به چی اعتراف کنیم؟؟
ما مثه بعضیا پرونده مون سینگین نیست.
از سرقت تو شب قدربگیر تا اهانت به حافظ علیه الرحمه :))
چشم عزیز دل برادر!
در اولین فرصت..

سید جواد شنبه 9 دی‌ماه سال 1385 ساعت 04:52 ب.ظ http://www.javad14.blogfa.com

سلام .
قبل از هر چیز در این روز التماس دعا دارم از همگی.
من به روزم.
موفق باشید .

علیک سلام
محتاجیم به دعا آقا سید
حتما سر میزنم
موفق باشید

رویا شنبه 9 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:44 ب.ظ

سلام گلم
عیدت مبارک خانومی
خوبی؟
بابت امروز ببخشید..نمی خواستیم این طوری از هم دور بیافتیم...اما نشد از اون در بیایم بیرو ن و ...
دعامون کردی؟
به یادت بودم گلم
در پناه حق

سلام عزیزم
عید تو هم مبارک
مرسی خوبم تو خوبی
اولا شما ببخشید که من دیر کردم
ترافیک خیلی سنگین بود و یه کم هم موقع راه افتادن حواسم به صحبت کردن پرت شد و زمان رو یادم رفت.شرمنده که معطل شدین.منم خیلی دلم می خواست همتونو ببینم اما قسمت نشد دیگه!
من حسابی واستون دعا کردم یه عااااااااااااااااااااااااااااالمه.
تازه یکی از دعاهامم همین دیروز مستجاب شد(لبخند)
کاش بقیشونم همین امروز مستجاب شه!
تازه یه عالمه خاطره های جالب هم هست که..... بعدا واست میگم.
دوستت دارم گلم
خدا نگهدار

ابوذر یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:27 ق.ظ http://kashkool3.persianblog.com/

سلام
من فقط داشتم رد میشدم . دی :‌

ابوذر یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:02 ب.ظ http://kashkool3.persianblog.com/

مرسی که رد شدی
خوشحال میشم که هر وقت اپ کردی خبرم کنی

چشم!

کودک زمستانی یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:20 ب.ظ http://www.koodake-zemestani.persianblog.com/

سلام برای اولین بار...
نوشته ی جالبی بود...
آره ...به نظر من هم ایمان بچگی روشن تر بود...بی شیله پیله ...پاک...
اما ایمان وقتی که بزرگ میشیم و بالغ ، اگه با معرفت و شناخت همراه باشه تمامش نوره و روشنایی... .
منم این روزا دارم دنبال آدم می گردم ... همونی که خدا بهش فخر میفروشه... می دونی ... دارم سعی می کنم آدم رو تو وجود خودم احیا کنم... من دارم تلاش می کنم گمشده ام رو پیدا کنم ... و دعا می کنم تو هم گمشده ی خودت رو پیدا کنی عزیز...
نوشته ات بدجوری به دلم نشست...نمی دونم چرا این روزا هر جا که می رم و هر چی که می خونم ، یه جورایی در مورد دغدغه های همیشگی این چند مدتمه...و این خیلی برام جالبه...!
.
یه چیزی هم می خوام راجع به پست قبلیت و کتاب * من او * بگم...
من این کتاب رو دو سه ماه پیش خوندم...خیلی برام جالب بود...جدای از موضوع و محتواش سبک نوشتش بیشتر جذبم کرد...فصل بندیش هم خیلی ناز بود...تنها مشکل من با این کتاب شاید بدو بیراه گفتنای کریم بود...
من عاشق علی و مهتاب و اون رابطه ی عرفانیشون بودم...حرفای درویش مصطفی هم که همیشه جذاب بود... فصلهای * او * رو بیشتر دوست داشتم... مخصوصاً فصل * نه او * ... همونی که سفید سفید بود ... .
من وقتی این کتاب رو می خوندم خیلی جاهاش اشک ریختم ،خیلی از سطراشو چند بار خوندم ... بعضی قسمتاش واقعاً من رو وادار می کرد که بیشتر فکر کنم... .
فکر می کنم یکی از کتابایی باشه که هیچ وقت فراموشش نمی کنم.
خب ... دیگه بسه... فکر میکنم یه کمی خسته شدی از این همه پرحرفی... .
راستی... امروز عید قربان بود... یه کمی دیره ولی عیدت مبارک...
شاد باشی و موفق...
تا بعد...

سلام دوست مهربون!
یک دنیا مهرو گرمی در نوشته های وبلاگت دیدم . با اینکه متولد زمستونی اما نوشته هات هوای تیرومرداد داشت.از خوندن شعرات جداْ لذت بردم.
از اینکه برام دعا میکنی ممنونم.یک دنیا!
پست قبلی کار رویا بود. خودش در این مورد باهات حرف میزنه.
عید تو هم مبارک باشه!
برات آرزوی شادی و سلامتی میکنم و دوست دارم همیشه یادداشتای خوبتو بخونم.

مهدی یکشنبه 10 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ب.ظ http://bani-adam.blogspot.com

سلام بر خواهر خوب و بزرگوارم.
عید سعید قربان را ( هرچند با اندکی تاخیر ) به شما و خانواده محترم تبریک عرض می‌کنم.
دیروز هم متنتون رو خونده بودم ولی امروز آمدم تا دوباره بخونم. واقعا لذت بردم. من اعتقادم اینه که کسی که خوب حرف می‌زنه و خوب می‌نویسه دلیل بر این نیست که آدم خوبی باشه و اگر آدم خوبی نباشه باید خیلی از این آدمی که خوب نیست و خوب می‌نویسه ترسید. ولی تجربه بهم ثابت کرده که می‌شه از روی همون نوشته‌ها و سبک نگارش و ... فهمید که نویسنده ذاتش واقعا پاک و با صفا است یا نه. البته نه با یک نوشته و یا یک حرف. بلکه از مجموع نوشته‌ها. منتهی ظرافت خاصی می‌خواد . اگر اشتباه نکنم شما همان زهرا خانمی هستید که همه از امیدواری بیش از حدتون در تعجب هستند. ولی من از امیدواری زیادتون پی به ایمان قلبی و صفای درونیتان بردم ( البته می‌دانم که دورادور مرا می‌شناسید و به حساب چرب زبانی نمی‌گذارید ) و به این‌که نور خدا در قلبتان زنده است و به شما با همه سختی‌های احتمالی باز هم امید فردا را می‌دهد. قدر این دوستی با خدا را بدانید و به قول خودتان مراقب باشید که نکند خدای ناکرده آداب دوستی با او را زیر پابگذارید. با متن این پستتان بر نگرشم نسبت به شما اطمینان کردم.
در مورد امتحانتان. امیدوارم امتحانتان را به خوبی پشت سرگذاشته باشید و در تمامی امتحانات با موفقیت و سربلندی چه در این دنیای فانی و چه در آن دنیای ابدی بیرون آیید.
و اما یک خواهش. همان هنگامی که فرشته‌ها دورتان درپروازند و همان لحظه که منتظر برداشت دعاهای شما از سجاده پرنورتان و بردن نزد حییبند به یاد ما روسیاهان هم باشید.
مواظب رویا خانم هم باشید. در ضمن واقعا از فالی که برایش گرفته‌اید لذت بردم. بخصوص این قسمتش رو:
بخط و خال گدایان مده خزینهء دل /به دست شاه وشی ده که محترم دارد.
هر کسی نمی‌تواند فالی به این زیبایی بگیرد که این نیز از صفای دل پر نور شما است. ( البته با شناخت مختصری که از نوشته‌هایتان پیدا کردم می‌دانم که با این تعاریف مغرور نمی‌شوید )
جسارت مرا عفو فرمایید
دعا فراموش نشود
بهترین ها را برای شما و دوستانتان آرزومندم.
راستی از طرف من هم به ظریفه خانم فوق لیسانسشون رو تبریک بگید D:

سلام
منم اعیاد رو بهتون تبریک میگم وامیدوارم عیدی های خوب خوب بگیرین.
از حسن نظرتون سپاسگزارم.
آدم برای حفظ ایمانش به مراقبت دائمی احتیاج داره واین کار سختیه .فقط خود خدا میتونه به آدم کمک کنه!خدایی که در هیچ حال آدمو فراموش نمیکنه.کاش ماهم فراموشش نمیکردیم.
محتاجم به دعا!
شاد و موفق باشید
دوباره سلام اومدم تو وبلاکتون نظر بذارم نشد همین جا پیوست میکنم.
سلام آقا مهدی
طاعات و عبادات قبول باشه ایشالله
تمام حرفهایی که زدین نشون دهندهء صفای باطن و حسن ظن خود شماست و من خودم ر و در خور این همه تعریف نمیبینم.
تو نمازام هم همیشه واسه همه دعا میکنم برای شما هم حتما از این به بعد مخصوص دعا میکنم.
هر وقت کسی میاد تو وبلاگ و اظهار لطفی میکنه از یه طرف خدا روشکر میکنم و از طرف دیگه حسرت میخورم که ...ای کاش واقعا لایقش بودم.
درمورد دعای عرفه باید بگم آدم با تک تک جمله هاش از ته دل منقلب میشه
انگار امام حسین همین الان که داری می خونی ایستادن جلوی چشمات .
خیلی زیباست و خیلی هم پر رمز و رازه
از اون دعاهاست که اگه آدم هر روز هم بخونه بازم مطالب جدید داره !
برای شما بهترین آروزیی رو که برای خودم دارم میکنم.
در پناه خدا باشید.

ظریفه دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:00 ق.ظ

عیدتون مبارک!با تاخیر یه روزه! راستی به اطلاع دوستان برسونم که از نظر ماه های قمری من فردای عیدغدیرخم به دنیا اومدم:دی
نوشتت خیلی ناز بود!!
همون روز که نوشتی خووندمش یه جورایی نتونستم نظر بذارم.......

سلام عزیزم
چه طوری؟
بابا ظریفه تو دیگه از نظر همه قبول شدی چرا خودت باور نمیکنی آخه؟؟/!!!!

تولدت مبارک گلم عیدتم خیلی خیلی مبارک
ایشالله همه روزا برات عید باشه!
موفق باشی خانومی

رویا دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:16 ب.ظ

زهرا یادته یه روز بهت در مورد نوشته هات چی گفتم...این همه آدم همه حرف من رو تصدیق می کننند...دلت اینقدر پاکه که نوشته هات بوی خدا میده به راحتی...بدون هیچ تلاشی برای پاک و با صفا نشون دادن...
خدا رو هزار بار شکر برای داشتن تو...
و هزاربار شکر بیشتر برای اینکه توی تمام امتحانها موفق داری بیرون میای
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد...
راستی ...آقا مهدی مرسی... اتفاقاْ‌اون روز که شما زائر مشهد بودین...زهرا جان خونه ی ما بودند و کلی در مورد شما حرف زدیم و... در مورد حرفها و نصایحتون و...
راستی زهرا جونم کاش اون فال اولی رو هم گرفتی می نوشتی;-)

مراقب خودت باش گلم

رویای نازم
تو که همیشه منو کلی تحویل میگیری
بعد از اینکه با تو حرف میزنم اگه تو مسابقهء وزنه برداری شرکت کنم از رضا زاده هم جلو میزنم(خنده)
تازه بقیهء کسایی هم که محبت میکنن به خاطر شناخت قبلیشون از وبلاگه (یعنی تو و ظریفه ) و از خوبی خودشونه.
اگه همش بخواین منو خجالت زده کنین دیگه روم نمیشه راحت و صمیمی بنویسما....
ممنون رویا جونم توی هر کدومش هم که موفق شدم لطف خدا بوده.
تازه هیچ وقت نمیشه به آینده مطمئن بود برام خیلی دعا کن .
این هوای نفس خیلی بد چیزیه به قول انسیه خیلی موز ماره! یه جوری زیر زیرکی کار خودشو میکنه که آدم یهو به خودش میاد میبینه داره حسابی خراب کاری میکنه! خلاصه این که خیلی خیلی سخته( امتحانارو میگم).
بعضی وقتا دلم میخواد یکی بیاد و همه چیزو بهم بگه.بگه این درسته این غلطه.
ولی رفتن به بهشت تنبلا هیچ لطفی نداره!
رویا دوس دارم همون چیزی که میخوام بگم روبتونم بگم و همون رو دیگران بفهمن!
باور کن کار سختیه. اگه بلدی به منم یاد بده .مرسی گلم
گل گل گل گل

مهدی دوشنبه 11 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:05 ب.ظ http://bani-adam.blogspot.com

خدایا! من را با تقوای خودت سعادت‌مند گردان و با مرکب نافرمانی‌ات به وادی شقاوت و بدبختی‌ام مکشان. در قضایت خیرم را بخواه و قدرت برکاتت را بر من فرو ریز تا آنجا که تأخیر را در تعجیل‌های تو و تعجیل را در تأخیرهای تو نپسندم. آن‌چه را که پیش می‌اندازی دلم هوای تاخیرش را نکند و آنچه را که بازپس می‌نهی من را به شکوه و گلایه نکشاند....

من به سوی دیگران دست دراز کنم در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمام‌دار من؟ ای توشه و توان سختی‌هایم! ای هم‌دم تنهایی‌هایم! ای فریادرس غم‌ها و غصه‌هایم!ای ولی نعمت‌هایم‌!...

خدای من! از تو آن حاجتی را ‌خواهم، که اگر عنایت فرمایی، محرومیت از غیر از آن، زیان ندارد و اگر عطا نکنی هرچه جز آن عطا کنی منفعت ندارد. ...

چگونه ممکن است به ورطه نومیدی بیفتم در حالی که تو مهربان و صمیمی جویای حال منی....
خدای من! تو چقدر با من مهربانی با این جهالت عظیمی که من بدان مبتلایم! تو چقدر درگذرنده و بخشنده‌ای با این همه کار بد که من می‌کنم و این همه زشتی کردار که من دارم....

خدای من! چگونه ناامید باشم، در حالی که تو امید منی! چگونه سستی بگیرم، چگونه خواری پذیرم که تو تکیه‌گاه منی! ای آن‌که با کمال زیبایی و نورانیت خویش، آن‌چنان تجلی کرده‌ای که عظمتت بر تمامی ما سایه افکنده....

با سلام مجدد خدمت خواهر خوبم
از نظر لطفتون سپاسگزارم. شما همین که قدم رنجه فرمودید و کلبه مرا نورانی کردید بر این حقیر منت گذاشته‌اید.
راستش درباره دعای عرفه هرقدر بیشتر می‌خوانم زیبایی و صفای آن مرا محو خود می‌کند. این فرازهایی را که نوشته‌ام وقتی خودم می‌خوانم ناامیدی از رحمت خدا را کفر می‌یابم. به نظر من چیزهایی را که انسان به دست می‌آورد نعمت‌های الهی است و با شکر نعمت‌هایی که دارد ، بر آن‌ها می‌افزاید (شکر نعمت نعمتت افزون کند ) و چیزهایی که انسان به دست نمی‌آورد و یا از دست می‌دهد حکمت است و صبر و تسلیم در برابر حکمت‌های خدا و رضایت از رضای خدا خیر انسان را در همان حکمت‌ها به نحوی رقم می‌زند که نعمت بودنشان نمی‌تواند.
" خدای من! از تو آن حاجتی را ‌خواهم، که اگر عنایت فرمایی، محرومیت از غیر از آن، زیان ندارد و اگر عطا نکنی هرچه جز آن عطا کنی منفعت ندارد. ... "
این جمله مرا به یاد قسمتی از نامه حضرت امام خمینی (ره) به فرزند مرحومشان سید احمد می‌اندازد که می‌گوید:

" ... قدرت مطلق، موجود مطلق است و تمام دار تحقق جلوه ایست از آن موجود مطلق و به هر چه رو آورى به او رو آوردى و خود محجوبى و نمى‏دانى و اگر بقدم وجدان همین مقدار را درک کنى و بیابى ممکن نیست که بجز موجود مطلق به چیزى توجه کنى و این گنجینه اینست که انسان را بى‏نیاز کند از غیر او و هر چه به او برسد از محبوب مطلق رسیده و هر چه از او سلب شود محبوب مطلق از او سلب کرده است، در این حال گه از عیب جوئیها و هرزه دارئى‏هاى دشمنان لذت مى‏برى چه که از محبوب است نه از اینان و دل به هیچ مقامى نمى‏بندى جز به مقام کمال مطلق ..."
انشالله خداوند بهترین‌هایی را که برای دختران پاک و الهی می‌پسندد نصیب شما سه نفر نماید. خوشبختی ، سعادت و عاقبت به خیری در دنیا و آخرت را برایتان آرزومندم. التماس دعا

سلام
دعای عرفه یعنی اوج . اوج در طلب و رسیدن...یک معاشقه است که طالب در اوج معرفت به مطلوب بیان میکنه.خیلی عمیقه...
متن ترجمهءدعا به فارسی هم متن زیبا وروانی انتخاب شده که به هیچ وجه به زیبایی کلام آسیب نمیزنه ...بازم متشکرم به خاطر توجه وبه خاطر حکمتی که در نوشته هاتون به ما یاد میدید و به خاطر دعاهای قشنگتون در حق ما.
سلامت و تندرست،شاد و پیروز باشید
در پناه خدا

محدثه سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:54 ق.ظ

پرنده هم که باشی...

روزی آسمان را تمام می کنی...

رود هم که باشی ...

روزی زمین را ...

پس لا اقل با همین کلمات معمولی ...

به فکر فردا باش...

که ماه...

با لبخند تو...

شکوفه می زند ...

و شعر اگر نباشد...

کودکان همیشه ...

در سکوتی عمیق می مانند....

لیلای قاصدک سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:51 ق.ظ http://ghasedak-gharib.blogfa.com

سلام خوبین شما به یلدا بازی دعوت شدین!

دوست جون سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:09 ب.ظ

سلام خانمی.خیلی ناز بود. رویا گفته بود که آپ کردی اما نتونستم زودتر بیام. یه سوال داشتم گلم: تو چه کار می کنی که اینقدر دل پاک و قلم قشنگی داری!!!!!!
راستی هنوزم یاد خاطره می افتی؟!!جون من کوتاه بیا زهرا جان....
می دونم که منم از دعا فراموش نمی کنی خانمی:-)

سلام گلم خوبی؟
تنم به تن شما خورده دیگه.
مثل اینکه هوس خاطره کردیا دوس جون
باشه دیدمت چند تا واست تعریف میکنم.
محتاجم به دعا عزیزم
حتما حتما
گل گل گل گل

سردار سه‌شنبه 12 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:06 ب.ظ http://sar-dar.blogfa.com

آپ هستیم ... سری زدیم تا سری بزنید ...

[ بدون نام ] یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:25 ق.ظ

ممنمکنکنک

اینا که نوشتین یعنی چی؟! به زبون خودمونه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد