حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

قفسی ساخته ام بهر تنم....!!!!

اول اول سلامتربت حسین کعبه ی صاحبدلان است...

دوم خوبید ان شالله؟

سوم پیشاپیش ببخشید که این دفعه طولانی شد و شاید هم یه کم نامفهومه!!!

 

این روزا دلم توی یه حال و هوای خاصیه

یه حس خیلی خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــی خاص، دیشب این حس خاص قشنگ دیگه داشت کلافه ام می کرد... یه کم کتاب حماسه حسینی رو خودندم (جداً عجب کتابیه، تازه آدم که میخونه می فهمه چه اراجیفی بعضیا به خوردش دادند و شخصیت اصلی امام حسین و واقعه ی کربلا رو می فهمه)... بعدش یه مسیج زدم به مریم؟!

- "در تقابل بین عقل و عشق کدامیک پیروزند؟"...

- "عشق-علیه السلام-..."

با اینکه ساعت 1:30 بود اما بی خوابی بدجور زده بود به سرم....اینقده دوست داشتم "خاله ی بچه ها" پیشم باشه که خدا میدونه! اما نمیشد دیگه نصفه شب بود! یهو چشام برق زد...کتاب "من او"...بدجور با این کتاب حال می کنم...فصل "هشت او"! باز کردم به خوندن:

 

 

 

-اضمحلال من هنوز از حبس در نیامده...

راستش اول کمی ترسیدم. "نکند مهتاب هم پاخال یکی از هین گوریل ها شده باشد..." پرسیدم:

- از حبس در نیامده؟!

- نه، در نیامده. هنوز هم اضمحلال من حبس است. توی خودش. حبسی ِ من، آزادی خواه نیست والا کلیدش هم دست خودش است. حبسی ِ من، نای باز کردنش را ندارد. نه مثل آدم های مفتگی، مثل خودش.... معلوم نیست حبسی من چند لول داشته که بعد از این همه سال هنوز هم نشئه است؟!

نگاهش کردم.

- حبسی ِ تو یک دولول دارد، یک پیشانی، یک دل...

 

***

 

اما خانم مریم! انکحت نفسی منک، علی المهر و الصداق المعلوم(بچه نخون یاد بگیری) و مهر همه ی زندگی من است، همه ی آرمان من است ....

مریم ناباورانه، با عربی دست و پا شکسته ای که نفهمیدم کی یاد گرفته بود، گفت:

- قبلت!

ابوراصف قدری تحمل کرد. آرام دستش را روی دست مریم گذاشت و گفت:

- از این پس همه ی آرمان من که همه ی زندگی من است، شما هستید...من به آرمانم خیانت نخواهم کرد ...اگر شما را از دست بدهم، قول می دهم، به کتاب الله سوگند می خورم که همه ی آرمانم را دور بریزم ....چیزی از این عزیزتر و گرانبهاتر نداشتم که مهریه ی شما قرار دهم ....

 

***

 

مهتاب برای اینکه مریم عقب نیافتد، به تاسف دستی تکان داد و گفت:

- به مریم متلک میگویی؟! اضمحلال ... از دامادتان یاد بگیر! پنج دقیقه هم طول نکشید...

و من به مهتاب نگریستم....شیر و عسل....میوه ی ممنوعه ....

 

***

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقندو بخارا را

 

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

فدای مقدمش سازم سر و دست و تن و پا را

من آن چیزی که خود دارم، نصیب دوست گردانم

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

 

 

 

آره، کاش خیلی از حرفها، اتفاقات، ...مثل نوشته های توی کتاب ها بود! می دونم با این طرز نوشتن من اگه کسی کتاب رو نخونده باشه متوجه ماجرا نمیشه(این قسمت بالا جریان عقد مریم با یه پسر الجزایریه آزادی خواهه، و  مهتاب و علی(برادر مریم) هم از کودکی باهم بزرگ شدند  اما بنا به دلایلی با اینکه عاشق هم هستند با هم ازدواج نکرده اند...من عشّق فعفّف ثم مات٬ مات شهیدا و هر دو شهید شدند)! اما یه چیزی توی این کتاب هست که منو دیوونه می کنه، ..یه درویش مصطفا دارند یه نمادِ، همه جای داستان هست....تمام پانصد و خورده ای صفحه سایه اش رو میبینی....در مورد عشق و مهتاب حرفهای قشنگی میزنه به علی!

 

- مهتاب را دوست بدار! موقعش که شد با او وصلت کن، اما همیشه دوستش بدار!

- کی با او وصلت کنم؟ امروز او آن سر دنیاست....

- دنیا سری ندارد. مشارق و مغاربش رو یهم اند. دنیا خیلی کوچکتر از این حرفاست ... رسیدنت به مهتاب زمان می خواهد ،مکان نمی خواهد.

- کی؟!

- هر زمانی که فهمیدی مهتاب را فقط به خاطر مهتاب دوست داری با او وصلت کن! آن موقع، حکماً خودم خبرت میکنم.

- یعنی چی که مهتاب را به خاطر مهتاب دوست بدارم؟

- یعنی در مهتاب هیچ نبینی جز مهتاب

- مهتاب بدون رسم که چیزی نیست. مهتاب موهایش باید آبشار قهوه ای باشد، بوی یاس دهد....

- این ها درست! اما اگر این مهتاب را اینگونه دوست بداری، یک بار که تنگ در آغوشش بگیری، می فهمی که همه ی زن ها مهتاب هستند ... یا این که حکماً خواهی فهمید که هیچ زنی مهتاب نیست. از ازدواج بامهتاب همان قدر پشیمان خواهی شد که از ازدواج نکردن بااو.

- پس روابط انسانی چه؟

- چه نقل هایی یاد گرفته ای! اگر عشقت انسانی است، انسانی هم فکر کن. انسان وحیوان نداریم که! زن بگیر اما یکی دیگر را.

- مهتاب است که دوستش دارم.... مهتاب است که بوی یاس می دهد....

- این هادرست، اما هر وقت مهتاب فقط مهتاب بود با او وصلت کن!

....

- آیینه هر وقت هیچ نداشت، آن وقت نقش خورشید را درست و بی نقص می کراند ... آن روز خبرت می کنم تا با آیینه وصلت کنی!

 

یعنی میشه تو دنیای ما آدما عشق این طوری پیدا بشه! عشقی که تو رو فقط و فقط به خاطر خودت بخواهد! به قول این درویش مصطفا مهتاب رو فقط به خاطر مهتاب بخواهد نه ابشار قهوه ای که بوی یاس می دهد، ... گاهی به خودم می گم نه! این چیزا داستانه!!! اون وقته که دلم می خواهد من هم فقط جزئی از داستان ها باشم! این زندگی با این همه آدمهای عجیب و غریب....همچین جای ِ تحفه ای هم برای زیستن نیست...

 

پ.ن. لطفاً اگه وقت میذارید و میخونید یه کم عمیق تر بخونید!

پ.ن. تازگیا زیاد میرم بالای منبر، زهرا می دونه...این رو هم بذارید به حساب همونها.... آدما فکر میکنند خودشون بهترین هستند که بهترین رو می خواهند...انسان چه موجود خودخواهیه!!!

پ.ن. فکر و خیال این روزهام یه چیز قریب دوست داشتنیه برام دعا کنید که جور بشه... می خواهم هفته ی دیگه این موقع اینجا نباشم....

پ.ن. نمی دونم چرا دیشب یه جور دیگه بودم! هر وقت این کتاب رو می خونم بد جور بغض گلوم رو فشار میده! اما دیشب ...

پ.ن. سعی کردم مداد رنگی نشه مریم خانومی! اما شد دیگه...کاریش نمیشه کرد!

پ.ن. دوست داشتم مثل قدیما مخاطبت قرار بدهم، اما بعضیا میان اینجا و امار در میارن...اون دفعه آمار مشهد،این دفعه آمار...! من شرمنده ام!!!

 

شاد باشین همیشه و در پناه حق

نظرات 41 + ارسال نظر
رویا سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:48 ب.ظ

دیدم هر جا میرم نفر اول خود صاحب وبلاگ کامنت میذاره!!!مد شده؟!
وقتی داشتم می نوشتم فکر نمی کردم اینقدر زیاد بشه تازه کلیش رو هم حذف کردم....
مشتاقانه منتظر خوندن نظراتتون هستم....
اون عکس اولش هم دل هر کسی رو هوایی کرد...التماس دعا
۶۴۱۰

ظریفه سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:58 ب.ظ

من هنوز نخووندم.وقتی خووندم نظرمو میذارم:دی

سلام ظریفه جونم
خیلی خوشحالم کردی با این همه نظرهای ناز...مرسی گلم

ظریفه سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:21 ب.ظ

خووندم.
من بیشتر کنجکاوم بدونم مریم کیه!!!!!!!!!
یه چیزی بگم:بعضی موقع ها عشق تبدیل به لجبازی میشه که البته این دیگه عشق نیست!
درثانی زندگی یه ماجراست و یه داستان واقعی و تو نقش اول فیلم زندگی خودت!!!!پس از زندگیت لذت ببر.

مریم یه دوست خوبه....
یه دوستی که فقط دوبار دیدمش اما .... خیلی خانومه
آره یمدونم...اما گاهی ما بازیگر این بازی نیستیم.... یه جورایی بازیچه ایم!!!
شما هم همین طور
با اون یاهو ۳۶۰....
دوستت دارم خانومی

شهرام سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام

یعنی در مهتاب بجز مهتاب نبینی !!

ادم وقتی اینارو میخونه میفهمه از عشق هیچ چی نمیدونه ....خودمو میگم ها به کسی برنخوره ....اینجوری عاشق بودن چه کیفی داره ....

این مهتاب است که بوی یاس میدهد.....

چی میگه این درویش مصطفا .....طول میکشه تا ادم بتونه حرفاشو بفهمه...

الون عکس بالا هم دل مارو هوایی کرد....

خدا قسمت کنه ....

سلام
من هم موافقم....جداْ ‌این جوری عاشقی عالمی داره....خوش به حالش...
موافقم
موافقم
موافقم
راستی یاد یاسش نبودم! جالب بود!
ممنون ... خدا قسمت همه کنه دست جمعی ان شالله

ظریفه سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:10 ب.ظ

راستی یه کم کلمه های کناریت ناخواناست.شکلارو کوچیک تر کن.
متنتو یه بار خوندم یک بار دیگه باید بخوونم تا بیشتر سر در بیارم تا نظر بدم:دی
من حسودیم شد به خاله بچه ها که اینقد دوسش داری):
این جمله هم که:تو دنیای ما آدما عشق این طوری پیدا بشه! عشقی که تو رو فقط و فقط به خاطر خودت بخواهد! خود آدم یعنی چی؟
آدم یعنی یک جسم +روح+افکار+اعتقادات+تحصیلات+اخلاق+رویاهاش+خواسته هاش+.....
پس این جمله که میگن به خاطر خودم یعنی چی؟معنی نداره!
آدم وقتی کسیو دوس داره با توجه به همه اینا دوسش داره البته اولویت اهمیتش در مورد آدمای مختلف فرق داره!!!!
منظورتو از خود آدم دقیق تر بگی نظرمو باز میگم!!!!
مهتاب رو به خاطر مهتاب بخواد یعنی چی؟مهتاب بی آبشار که بوی یاس می دهدُ و بدون خیلی چیزای دیگه دیگه معنی نداره!اون معنی که اون شخص به خاطر اونا دسش داشته!
شاید گاهی معشوقه آدم بعضی خصوصیاتشو از دست بده مثال سادش زیبایی ظاهری ولی خصوصیات دیگه ای داره باز که به خاطرشون دوست داشته بشه!
این جمله رو یه جور دیگه باید بگی:
تو دنیای ما آدما عشق این طوری پیدا بشه! عشقی که تو رو فقط و فقط به خاطر صفات و ویژگی هایی که با گذر زمان از بین نمی رن دوس داشته باشه!و ویژگی هایی که به نظز خود آدم اونو تعریف می کنه!(مثلا خود من دوس دارم طرفم منو به خاطر ماجراجویی و ... دوست داشته باشه نه به خاطر مثلا زیبایی و ...)واسه هر شخصی این تعریف فرق داره!!!!!
آره وجود داره.همه جا!!!!مثل همین خاله بچه ها که دوست داره!!! و البته من که دوست دارم عزیزم!
بوس بوس


ظریفه ی نازم سلام دوباره
ممنونم
جداْ‌امشب منو کلی مورد لطف قرار دادی
هم مسیج هات هم کامنتهات ....هم ...

ظریفه به نظرم این طور عاشقی عشق نیست...شاید نتونم دقیق بیان کنم اما ... من می گم عشق باید یه جوری باشه که اگه تو خدای ناکرده بعد از یک ماه از ازدواجت فلج شدی هنوز دوستت داشته باشه...تو رو به خاطر خودت بخواهد
کنکورت که تموم شد میدهم این ککتاب رو بخونی...
بیشتر باهات حرف میزنم
الآن دوتا مهمون دارم (....)‌ نمیذارن زیاد حرف بزنم اینجا
شاد ببینمت همیشههههههههه

ظریفه سه‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ب.ظ

منم با این جملت موافقم:من می گم عشق باید یه جوری باشه که اگه تو خدای ناکرده بعد از یک ماه از ازدواجت فلج شدی هنوز دوستت داشته باشه...تو رو به خاطر خودت بخواهد
این یعنی:منو به خاطر سلامتیم دوس نداشته باشه!!!
یه جورایی همون منظور من بیدا!!!
خوشحال میشم کتابرو بدی بخوونم.
یاهو۳۶۰؟تیکه میندازی؟؟؟؟؟
در مورد اینم که گفتی گاهی بازیچه ایم.موافقم ولی با یه پاتک یا حالا هرچی دوباره میتونی بشی بازیگر نه بازیجه.قبول نداری؟؟؟؟؟
خوش بگذره نانازم

یه جورایی هردومون یه چیزی میگیم با لحن و بیان متفاوت....
بهت کتاب رو می دهم با این که مال من نیست...;-)
منتیکه بندازم؟اونم به تو؟ ...خوشحال میشم وقتی میبینم و برات همیشه دعا می کنم...از ته دل...
نه!قبول ندارم!‌گاهی خودت نمی دونی و بازیچه ای!...بعضی وقتها هم نمی تونی پاتک بزنی!!! خیلی حالت بدیه!!!
ممنون...جات خالی بود دیشب گلم

غزاله چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:35 ق.ظ http://gha1984.persianblog.com

به دعات آمین گفتم.ایشالا دستت برسه به ضریح نورانی همونی که عکس حرمشو اون بالا زدی.
منم مثه ظریفه فکر میکنم تمام اون گزینه ها در انتخاب آدمی که دوسش دارم موثره....اما همه شون قابلیت هستن نه جوهر... توانایی هستند نه ذات...اگه کسی تمام این خوبیها رو داشته باشه ولی نتونه با من یکرنگ و مهربون باشه نمیتونه منو عاشق خودش کنه ممکنه بتونم ازش چیزای خوبی یاد بگیرم ...ولی عشق یعنی اینکه بتونی با افکار و خواسته های یه نفر همراهی کنی اونم نه ایثار گرانه و فداکارانه جوری که گاهی تشخیص و تفکر هم ازت سلب بشه...نه!...بلکه بارضایت و طیب خاطر ...یعنی اون افکار و خواسته ها افکارو خواسته های تو هم باشه یعنی در واقع اون چیزی رو که اون دوس داره تو هم دوس داشته باشی...یعنی داشتن نگاه مشترک...بقیهءچیزا هم از این نظر اهمیت دارند که به دو تا عاشق زبان مشترک برای تفاهم بیشتر میدن که اگه این زبان مشترک نباشه حکایت اون چهار نفر میشه تو ی مثنوی که همه شون انگور میخواستن اما با چهار زبون مختلف...آدمایی که زبون مشترک ندارن از عشق لذت نمیبرن.
از رمانی که معرفی کردی خوشم اومد در اولین فرصت میخونمش.
شاد باشی گلم!

سلام غزاله ی خوبم...فکر کنم رفتنمون کنسل شد!!!!
یکرنگی یعنی اینکه فقط تتو رو ببینه!!! البته با حرفات موافقما اما یه حسی توی این عشق هست که آدم دور و برش نمی بینه!‌من دنبال اون حسم!

حرفات مثل همیشه عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود و پر از معنا
چندبار خوندمش گلم

به نظر من هم رمانیه که خوندش ارزش وقتی رو که میذاری داره
تو هم شاد باشی
گل ها که کنار تو هستن خانومی...بوسشون کن(خودت جلوی آیینه برو ...بعد برو پیش بقیه)

زهرا چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:41 ق.ظ

به نام آنکه به عشقش آزادم و به لطفش بنده
میان ستارگان محمدی هیچ فرقیز نمیبیسنم
واژه هایی که همه از جنس خدا هستند و همه یکی
...
...
برو تنهایی و غربتت را به چشمهء پر خیر فاطمه و اولادش بینداز و جرعه ای هم در دلت بریز
تا از روشنایی دل تو چشم ماهم روشن بشه
من از نهایت صبح حرف میزنم
و از نهایت نور
و در دلم خورشیدی پر نورتر از خورشید کهکشان شما دارم!

من از نهایت صبح حرف می زنم...زهرا صبح کجاست؟! نور کجاست؟
دور و برم همه اش سایه است ... هر چی می گردم خورشید رو نمی بینم!!!!

خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند!!!
خودت می دونی که نمی دونم چی باید بگم!!!!
عالی بود
زیبا بود
آرامش بخش بود
اونم بعد از یه روز پر تنش
ممنونم گلم

دوست جون چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:42 ب.ظ

سلام. خوب آقا من نظری ندارم چه کار کنم!!!
این خانمی نشسته بغل من هی میگه نظر بده!!!تازه با صفخه کلید عربی...نمی خوامممممممم
تارشم من دیروز نظر دادم اما خودش دیس کانکت کرد تا نظرم پاک شه اونوقت امروز اومده به دست و پام افتاده نظر بدم!!!!!!
در مورد مهتاب و عشق و این خزعبلات نظری ندارم...

خیلی نامردییییییییییییییییییییییییییییییییی
من اول به همه بگم که این خانوم خانوما خودش به منگفت از این کتاب سر در نیاورده....من بهش گفتم بذار یه کم بزرگتر بشی بعد!!!
به خاطر همین به اونا میگه خزعبلات!!!
شکست عشقی که یادته؟!:))

همه جوره دوست داریم ما

دوست جون چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:45 ب.ظ

آخ جونننننننن!!!
من خودم پای کامپیوترم و هرچی دلم بخواد مینویسم و تایید می کتم مثل قبلی!!!(زبون)
این یکی هم خودم تایید می کنم....

میگن به بچه رو بدی این طوری میشه دیگه!
من گفتم دلت نخواهد اومدم بهت گفتم بلاگ اسکای رو باز کنی!!!
تقصیر منه اصلاْ
بذار از اون حرفهای پشت پرده بنویسم!!!!‌اون کامنتها!!!‌ببینم چی میگی اون وقت!
شاد ببینمت همیشههههههههههههههه ...

ظریفه چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:22 ب.ظ

مخاطبم دوس جونه:
مهتاب و عشق می تونه خزعبلات نباشه و می تونه باشه!!!!!!!!!!!
بستگی به آدمش و برداشتش باشه!!!!!

قربون مرامتتتتتتتتتتتتتتتت
خیلی مخلصیم

رهگذر چهارشنبه 29 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:21 ب.ظ http://sane.blogfa.com

شب یلدای صنایعی ها ... ببینید

چشم
ممنون که دعوت کردین

علی پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:18 ب.ظ http://www.nanoproducts.blogfa.com

سلام دوستان
امیدوارم شب یلدا بهتون خوش بگذره
بای

سلام
مممنونم
به شما هم همچنین....

علی پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:20 ب.ظ http://www.nanoproducts.blogfa.com

بازم سلام
راستی یادم رفت بگم که من شما رو لینک کردم البته بی اجازه !!!!
موفق باشین

خواهش می کنم
شما لطف کردین....
ما هم ان شالله در اولین فرصت لینکتون رو میذاریم
در پناه حق

زهرا پنج‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:51 ب.ظ

رویای نازم سلام
سلام عزیزم
من وقتی با دکتر نوری صحبت میکردم و دکتر دل روشن و پر امید منو میدید به من میگفت شما خود فریبی میکنی !
وقتی با معصومه صحبت میکردم میگفت زهرا تو خیلی باحالی چقد امیدواری!
وبا خیلی آدمای دیگه...
وقتی این اتفاقا برام افتاد با خودم فک کردم همهء کائنات دست به دست هم دادن تا منو بشکنن و بگن امیدوار نباش
اما من هرگز و هرگز و هرگز از رحمت خدا غافل نمیشم و منتظرم
منتظر تمام اون نعمتهایی که خدا به همهء بنده های خوبش داد{فان مع العسر یسری ان مع العسر یسری}
نه اینکه بگم چون آدم خوبیم نه فقط به این خاطر که تو دلم یه خورشید دارم که هیچ کس حتی تموم مردم دنیا هم نمی تونن خاموشش کنن
عزیزم این خورشید توی همهء دلا هست چون دل خونهء خداست {الله نورالسموات والرض}
دنبالش بیرون نگرد تو وجود خودته
خدا پیش ماست همین جا
لازم نیست داد بزنیم تا صدامونو بشنوه
من مطمئنم همه چی درست میشه
به روح خاله ام قسم میخورم که بهتر از اونی که فک میکنی میشه

سلام نازنینم
خوبی؟
دیشب که زنگ زده بودی خونه نبودم...الآنم از خواب پاشدم آنلاین شدم!!!
.....
چیز خاصی برای گفتن ندارم
دعام کن زهرای خوبم

ظریفه جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:42 ب.ظ

مخاطبم زهراست:
با این جملت خیلی حالیدم:بهتر از اونی که فک میکنی میشه


راستی اتفاقاتی که تا حدی می دونم واست افتاده نمی گم بد نبودن ولی به اون بدی ای هم که بقیه فکر می کنن هم اصلا نیست.
به نظر من اصلا مهم نیست.بی خیال.
فکر کنم این دکتره اگه با من حرف می زد می گفت ظریفه خیلی دیوونه ای!! ولی به نظر من این دیگرانن که دیوونن :دی
ولی جدی گفتما اصلا تو دنیای الان این جور اتفاقا اصلا مهم نیست!!!
خوش باشی ناناز جونم.بوس بوس
خیلی با روحیت حال می کنم زهرا!!!!!!
آدم باااااااااااید امید داشته باشه چون کسیکه امید نداره باید سرشو بذاره بمیره!!!!(خیلی شدید گفتما)
راستی اگه یه بار دیگه این رویا رو با روحیه ناامید دیدی(استغفرالله) من بهت اجازه میدم بزنیش!!!!(من ولی دمش نیستم ولی حالا)
خودمم میزنمش مثل ۴شنبه .نه بدتر
آقا یکیم بیاد منو بزنه که بشینم درس بخوونم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام به ظریفه خانوم
این ظریفه وقتی کامنت میذاره برایم sms هم می فرسته...آخه ظریفه مگه من جرات دارم تو رو بزنم...
اولش که با زهرا بودی...به نظر من هم زهرا فوق العاده است....روحیه ی خیلی عالیییییییییی داره....بهش حسادت می کنم.... در ضمن تو هم دیووونه ای اما از اون دیوونه ها که آدم باهاشون حال می کنه....اخلاقیاتت رو دوووست دارم دیوونه!


ای خدااااااااااااااااااااااااااا ...آخه من کجا نا امیدم!؟ به این شنگولی؟ اون روزی منو زدی واسه فوق بس نبود؟ من میدونم کتک خورم ملسه اما دیگه نه اینقدر!!!

به جون خودم نشینی درس بخونی حالتو میگیرم....یه کم به فکر خودت باش....منظورم یاهو۳۶۰.... تیکه نمیندازم اما موقعیتت مهمه و حساس
بشین درس بخون
اینقدر هم پای نت نیا....
در پناه حق
شاد ببینمت

زهرا جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:39 ب.ظ

سلام گلم
من خوب میدونم که تو خیلی هم شنگولی
اما میدونی حرفایی که میزنی در مورد زندگی واقعیت عشق و اینجور چیزا مایوس کنندس
شاید هم حق داری
چون آدم ممکنه در اطرافش اتفاقات بدی بیفته که اونو به این سمت هدایت کنه
ولی من دوس دارم در مورد زندگی خوشکل فکر کنی
به نظر من استحقاقش رو داریم که زیباترین زندگیها رو داشته باشیم
رویاهامونو باید خودمون بسازیم و این امکان نداره مگر اینکه ایمان داشته باشیم که خواستن توانستن است

حتما حتما چون تو خودت آدمی هستی که هیچ دلی رو غمگین نمی کنی (این همون خورشید پر نوره)خدا بهترین هدیه هاشو بهت میده
تو زندگی شاد کردن دیگران و مهربونی و خوش رویی بهترین چیزه که همهء اینا رو تو یه جا داری
من تو مهربونی خیلی از تو یاد میگیرم
واقعا همیشه به مامان میگم رویا دلش خیلی بزرگه
خیلی راحت دیگرانو میبخشه
خوشحالم که دوستی مثل تو دارم
ظریفه جونم به تو هم باید بگم ما بیشتر با روحیهءشما حال میکنیم
مخلصیم چاکریم .....خلاصه کوچیکتونیم
(ببخشید یه کم چاله میدونی شد خانوم مهندس!)
خیییییییلییییی دوست دارم ظریفه جونم
بابا دست مارم بگیر با خودت ببر شریف
آخه مگه چی میشه؟؟!!

حدیث جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:23 ب.ظ http://shl43.persianblog.com

شنیدن این قصه از زبون تو اونقدر شیرین بود که بدم نمیومد تا آخر رمانو بنویسی.
من مثه بعضیا عادت ندارم بگم:گشتیم نبود...نگرد نیست!...یه روز ناغافل مثه یه نسیم خنک تو یه ظهر داغ تابستون از لای روزن پنجره میاد تو ومثه طعم شیرین رویا تا ابد باهات میمونه!

سلام
وقتی میاین و اینجا می نویسید بال در میارم...جداْ‌وقتی می خونم خوشحال میشم از صمیم قلب...از اینکه اینجا رو لایق می دونید....
خیلی مرسییییییییییییییی
راستی ابا سطل(!)‌چطوره:))
چقدر شیرین....خدا قسمت کنه برای همه;-)
من هم فکر می کنم یهو میاد ....اما باید مراقب بود تا آخرش شیرین بمونه....
عشق است بلای ناگهان
من از کجا٬‌عشق از کجا!!!

همیشه شاد ببینمتون
و زندگیتون مملو از خدا و پاکی

آناهیتا جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:08 ب.ظ

...خدا برای بنده هاش بهترین ها رو می خواد...یه جا خوندم:او پیامبری بو که کتاب نداشت معجزه ای هم.اسباب رسالت او تنها خوشه ای گندم بود که خدا به او داده بود.خدا گفته بو:دشمنانندکه معجزه می خواهند معجزه ای که مبهوتشان کند.دوستان اما با تنها اشاره ای ایمان می آورند.و این خوشه های گندم برای اشاره کافیست.پیامبر کوی به کوی و شهر به شهر رفت و گفت:ای مردم به این خوشه ی گندم نگاه کنید.قصه ی این گندم قصه ی شماست که چیده می شود و به آسیاب می رود.تا ساییده شود و پس از آن خمیری خواهد شد در دستهای نانوا.و می رود تا داغی تنور را تجربه کند.می رود تا نان شود مائده ی مقدس سفره ها.آی مردم شما نیز همان خوشه های گندمید که در مزرعه ی خدا بالیده اید.نترسید از این که چیده می شوید.خود را به آسیابان روزگار بسپارید تا در آسیاب دنیا شمارا بساید تا درشتی هایتان به نرمی بدل شود و سختی هایتان به آسانی.خداوند نانوای آدم هاست.خمیرتان را به او بدهید تا در دستهایش ورزیده بشوید.خدا بر روحتان چاشنی درد و نمک رنج خواهد زد و شما را دردستان خود خواهد فشرد.طاقت بیاورید تا پرورده شوید.و کیست که نداند خداوند او را در تنور خود خواهد نشاند.این سنت زندگیست.اما زیباتر آن است که با پای خود به تنورش در آیید و بسوزید.نه از سر بیچارگی و اضطرار.که از سر شو ق و اختیار.

سلام به آنی گل خوددم
خوبی تو؟
چقدر خوشحالم کردی که اومدی اینجا...

خیلی جالب بود...و پر مفهوم
ممنونم عزیزم

آناهیتا جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:11 ب.ظ

ادامه:
پیامبر گفت «صبوری کنید تا نان شوید نانی که زیبنده سفره های ملکوت باشد.صبوری کنید تا نان شوید نانی که به مذاق خدا خوش آید.
هزاران سال است که نان در سفره ی آدمیست تا به یادش آورد قصه ی خوشه های گندم و آسیاب و تنور را...
.................
وقتی این کتابو خوندم فقط اشک ریختم...

ممنونم مهربونم...جداْ‌ زیبا بود
نانی که مذاق خدا خوش آید!!!
ممنونم گلم....

آناهیتا جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:13 ب.ظ

گاهی وقتا فکر می کنم ناراحتت می کنم...یا نمی فهمم چرا به من نزدیک نمی شی...شاید اشکال از منه...یا اشکال از اوت دیواره ترسیه که کشیدم بین خودمو آدما...اما...
توی روزای سخت...
حرفامو به تو زدم...
دلم نمی خواد فکر کنی فضولم...
من به کاره کسی کار ندارم... خل شدم.!

هی آنییییییییییییییییییییییییییییییی
چی میگی؟
می دونی که این حرفها رو قبول ندارم
منو نگاه کن
من هنوز همونیم که با هم مشهد بودیم...همونی که با هم کلی روزای خوب رو گذروندیم...
اتفاقاْ‌امروز تجریش بودم...مامان گفت بریم امام زاده سالح گفتم نه!‌با آنی می خواهم بیام!‌
اصلاْ‌این حرفها رو دیگه نزن...میدونی که دوست دارم و برام مهمی و عزیز....
و دوست دارم این ماجراها خیلی زود و به نفع همه تموم بشه...همیشه از خدا اینو خواستم گلم
به یادتم همیشه
و دوستت دارم
مراقب دلت باش گلم

ظریفه شنبه 2 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:49 ق.ظ

با تشکر از این همه هندوونه ای که زیر بغلم گذاشتین!!!
بی شوخی ممنون.
از امروز روزی نیم ساعت قراره بیام پای نت!!آخه نمیشه یهو ترک کرد اعتیاد بد دردیه رویاجونم مخصوصا به این نت!!!!!!!!!
تو شنگولی ولی نوشته هات شنگول نیست.احساس من اینو میگه!!شاید اشتباه می کنم ولی روحیه شنگولیتو تو نوشته هات به کار ببر!!!!
بوس بوس واسه زهرا و رویا جونم
راستی شریف بخوره تو سرم خواجه نصیرم قبول نمیشم)):
ولی بازم افتادم تو جو درس!!!

ای وللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل
خوشحالم که تصمیم گرفتی...امیدوارم موفق بشی....
من چی کار کنم یه کم عشق خونم بالاست...بعدش این چیزا ازش در میاد خب!!!‌...شما ببخشید به خوبی خودتون....
مممنون...به قول بچگیامون ایینه...یعنی بوس ها مال خودت:-*
حسابی درس بخون ظریفه جونم...
دوست دارم موفقیت دوتاتون رو ببینم و یه سور حسابی بدیم به بروبچز...
به یادتم

آناهیتا شنبه 2 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام عزیزم...خوبی خوش سواد؟امامزاده چی؟صالح ...وایی کلی خندیدم.........دعا کن تموم بشه.یه قوله یکی خل بودم دیونه هم دارم میشم.میدونی...گاهی وقتا فکر می کنم اگه خدارو نداشتم؟یا نمی فهمیدمش...چی به سرم میومد؟در ضمن قبلنا مهربون تر بودی.:دی

سلام گلم
خیلی بدجنسیی...نامرد داشتیم؟
خب تابلوئه که اشتباه تایپی بود نه اشتباه سوادی بد جنس!
خوب شد گفتی کی اینو گفته;-)
من هم با تو معتقدم...اگه خدانداشتیم چی میشد!!!!؟؟؟
راستی اون ؛نه؛ رو هم اول من اختراع کردم...بدون کپی رایت استفاده اش کردن به من چه!
شاد ببینمت همیشه

آناهیتا یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:32 ق.ظ

مریض شدم محدثه.همون معده درد لعنتی...حالم هیچ خوب نیست.

آناهیتا یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:49 ق.ظ

اولا اشتباه سوادی بود.بعدشم....بهش نگفتی؟چرا کامنت ندادی بهش...بعدشم منه مریضو هیچ کس دوس نداره (غصه)

سلام آنی
دیشب یهو هی تلفن داشتم تا ۱۰ شب...دیگه نتونستم آنلاین بشم...الآن هم تازه رسیدم خونه...خبرت می کنم!
مراقب خودت باش

دوست جون یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:36 ب.ظ

سلام.ااااااااااااااااهههههههههههههههبازم این صفحه عربی اس!!!!!!!
اول ظریفه: عزیزم اون جمله مخاطب خاص داشت .البته خزعبل بودن این جملات بر همگان واضح و مبرهن است جز تو و رویا .....
دوم رویا: دروغ گو!!! من گفتم با کتاب چالش دارم نه مشکل. در ضمن نشون به اون نشونه ( تله منطقی ) من بزرگ شده ام جوجه عشقی !!!!!!

سلام به روی ماهت
شانس تو هرچی عرب و ... می خورن به تورت!!!!
ای مخاطب خاص...ای هل.و...ای جیگر ....ای تله ی منطقی!!!
من تسلیم!!!
جوجه عشقی:))
خیلی بدجنسییییییییییییییییییییییییییییییییی

دوست جون یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:42 ب.ظ

ولی خدایی کتاب قشنگی بود!!!!!!!!

مرسی...به نظر من هم فوق العاده بود

آناهیتا یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:23 ب.ظ

سلام خانوم...می گم که...چیه می ترسی؟بگو دیگه...

سلام گلم
آنی جون من یه کم وایستا...الآن حسابی کارهای خودم قاطی پاتی شده..نمی تونم رو هوا بگم که طرف هم بهونه بیاره!!!!
اونم اونی که میشناسی تو!!!!
میبینمت

ظریفه یکشنبه 3 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:15 ب.ظ

دوس جون می کشمت!!!!!

ظریفهههههههههههه
نبینم کمر به قتل کسی ببندیا...اونم دوست جون!‌خاطرخواه زیاد داره یهو دیدی زد شل و پلت کردا!!!
از من به تو نصیحت تو پر و پاش نپیچ!!

قطره دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:33 ب.ظ http://ghatreghatre61.persianblog.com

سلام رویا جونم. با این که هیچ وقت ندیدمت و حتی چت هم با هم نکردیم؛ باور می کنی اگه بگم خیلی وقت ها دلم هواتو میکنه و برات تنگ میشه؟!
دوست عزیزم.... من این کتاب رو نخوندم ولی خواهرم که می خوند خیلی تعریفشو می کرد. الان هم فکر می کنم نخونم بهتره. از این حرفا گذشته سن و سال و حال و روز ما...
من دیگه توی وبلاگم نمی نویسم ولی همیشه می یام می خونم و اگه کامنت بذاری هم چک می کنم.
دوستت دارم. به دوست های دیگه ام هم سلام برسون.

سلام قطره ی عزیزم
همیشه یه چیزی هست...میگن دل به دل راه داره...بارها و بارها شده بودکه شب فکر می کردم که حتماْ‌فرداش به قطره سر بزنم...اما میومدم میددیم پیش دستی کردی و باز من عقب موندم!!!!
زندگی مزدوجانه باعث میشه که آدم دیگه قید وبلاگ رو بزنه؟؟؟؟؟؟
به نظر من که کتاب قشنگیه...دیگه هم فعلاْ‌تجدید چاپ نمیشه!!!نمی دونم چرا!
یه جوری میگه حال و روز ما یکی ندونه فکر میکنه ۵۰ رو شاخشه!!!!
نبینم اینقر خسته باشیا!!!
مرسی عزیزم
من هم دوستت دارم
لطف می کنی که میای
امیدوارم خوشبخت بشی و عاقبت بخیر
در پناه حق

انا... دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:02 ب.ظ

سلام...باشه...صبر...عادت دارم...به صبر

سلام آنی
خوبی؟
گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی ...مگه نه؟!

آنا... دوشنبه 4 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:55 ب.ظ

خوذم براش کامنت دادم .البته اشاره نکردم تا ببینم کلا حاضره به من جواب بده یا نه.

آنی مرسی...لطف کردی!
منتظریم!!!

ژولیده پولیده سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:40 ق.ظ http://jolapoli.kolaghermezi.pesarkhale.com

به نام او که عبدش هستیم...
عشق!!!
و عجیب تر عقل.....
چرا حالا همه در هر زمینه ای باید بنویسند؟؟؟
بعضی ها عشق و تو دوست دختر بازی می دون.....
بعضی ها هم مفهوم اون رو بالاتر از هر چیزی می دونن
البته باید دونست که عشق در معنای اصلی همان عقل و عقل همان عشق است.......
کروکدیل...چه وجه تسمیه ی جالبی برای نویسنده های این بلاگ.....
۶/۲)(۲ـ۳+۳ـ۵ـ۱+۵+۲+۱+۰+۱)(۱۰۰ـ۹۹+۱)

سلام....
کاش می نوشتین که کی هستین و از کجا اومدین و ....
منظور من از عشق اصلاْ‌ اون چیزی که شم فرمودید نیست...خیلی عمیق تره!!!!
من اون پایین هم نوشتم که عمیق بخونید لطفاْ

کاش یه کم توهین نمی کردین!!! درست نیست...مگه نه؟!
اما لطف کردین که نظرتون رو گفتین

همون ژولی پولی سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:44 ق.ظ

بسم الله
ضمنا عکس بین الحرمین فکر کنم ارزش داشته باشه ......
برا هر متنی خرج نشه بهتره.......
عقل و فکر بهترین وسیله است برای رسیدن به مطلب و دوری از نامطلوب....

زهرا:
سلام
این مطلب باارزشه آقای محترم!
لطفا با دقت متنو بخونید که دچار اشتباه نشید!

رویا: چه جالب!‌چون فکر کنم زهرا جونم همین آلان آنلاینه و جواب شما رو داد!!!اگه درست م یخوندین متوجهه ارتباط ها می شدین...

زهرا سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:54 ب.ظ

سلام سلام سلالم
گل گل گل گل

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام به روی ماهت مهربونم

دوست جون سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:09 ب.ظ

سلام ظریفه قاتل!!!!!!!!
عمرا!!!!!!!!
سلام رویای عزیزم...
مرسی از حمایتت!!!!!!!!
می بینم که خوب فهمیدی و حساب می بری....ولی جون رویا من توری ندارم که ... بخورن بهش!!!!!!!(چشمک)

ای دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت جون.....
خوبی شما؟
زیارتتون قبول;-)
ما خیلی مخلصیم خانوم خانوما و خیلی دوستت داریم....
تور هم که....خب!!!

محمد اچ سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:14 ب.ظ

سلام...
حرف از کریم نزدی چرا؟؟؟؟!!
حرف از قاجار . حرف از فتاح ها..
این ها هم توی داستان بودن.
مطمئن باش الکی نبودن!!

به سلام.........
منتظرت بودم محمد آقا...
خوندی کتاب رو؟! ای ول...
منظورم از این پست فقط عشق پاک بود محمد آقا...
این کتاب اینقدر قشنگ بود که من همه اش رو نوشته بودم....اما خیلی طولانی میشد ...مرتب پاکش می کردم!و چکیده اش این شد...
مطمئنم هیچی این کتاب الکی نبود...حتی قاجارش!

محمد اچ سه‌شنبه 5 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:16 ب.ظ

هیچی ۱۰۰ صفحه آخرش نمیشه...

کتاب همه اش قشنگه....
مرسی که اومدی
جداْ‌ منتظرت بودم محمد آقا
موفق باشی

برگ خزان دیده چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:56 ق.ظ

سلام خدمت رویا خانم گل
به قول خودت بی معرفتا رو می گیرن ......... حالا فرض کن من نیومدم توهم نباید بیای .......... ای بی ....
حالا یر به یر شدیم نه ؟
عجب پست طولانی بود .......... یه کم کمترش کنید تا ادم حوصله اش بگیره بخونه ........... حالا شاید خیلی ها بخون اما من که جنگی می یام و جنگی می رم که نمی تونم .....
اما در مورد اول متن .......... من هم این روزها دلم یه جورایی واسه محرم پر میزنه ......... داره مییاد ........ دعای عرفه که شرکت می کنی ؟......... اگه دعا کردی من رو هم دعا کن باشه ...........
کتاب حماسه حسینی هم خیلی توپه ای کاش سعادتش رو داشته باشیم مثل شما و این کتاب رو مطالعه کنیم
موفق باشی

مجید ۵۷ چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 04:25 ب.ظ http://enigma.parsiblog.com

سلام رویا جان ...
یکم سر سنگین شدی .. میدونم انیگما بدردت نمیخوره و روحیه قشنگت رو خراب میکنه . تو دنیای تو که شعر و دعا و رازو نیاز حرف میزنه جایی برای ماورائ الطبیعه نمیمونه که خوب الحق وقتی به او رسیده باشی دیگه چیزی نمی خوای ...
اومدم بگم برای یه بازی دعوتت کردم ...
اینو مجید نوشته ...
منتظرتم ....

آنا چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:48 ب.ظ

سلام محدثه جونم...خوبی...مرسی اومدی......دوست دارم...خیلی...حالم خوبه...زیاد... توام خوب باش...
من که امیدم به روزای خوبه.امروز توی اتوبوس یه خانومی با کسی حرف میزد...خدا میدونه چقدر بدبخت بود....اما میگفت خدا هست....چقدر دل بعضی آدما بزرگه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد