حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

امام رضا!

نفس نمی کشد هوا

قدم نمی زند زمین

سکوت می کند غزل

بدون تو، فقط همین!

 

سلام

دلم براتون تنگ شده بود

دیشب به محض اینکه رسیدم آنلاین شدم!

هم باید چند تا وبلاگ رو میدیدم، هم باید سر می زدم با چندتا از بچه های قدیمی، هم دلم برای کروکدیلم تنگ شده بود!

برای آهنگش، نوشته هاش، برای نظرات شما......

دیدم خوشبختانه ظریفه جونم آپ کرده! متنش خیلی عمیق بود! البته بعداً افشاگری می کنم که متن دزدی بوده!

 

یه دو ساعتی آنلاین شدم! اذان صبح شد! دلم یهوو لک زد برای گذشته­ی نزدیک! گذشته ای که مثل برق و باد گذشت!

با کلی خاطره، دغدغه، دلهره!

با کلی آشنایی، کلی دوستای جدید و آدمهایی که فقط از پشت مونیتور میشناختمشون!  و فقط با خوندن وبلاگهاشون باهاشون آشنا شده بودم!

 

دنیا کوچیکه، نه؟!

یهو میبینی توی یه جمع یه عالمه آدم با دغدغه های مختلف! یکی وبلاگ می نویسه واسه دل خودش، یکی برای خدا، یکی برای درد مردم، یکی برای فلسطین، یکی برای مسلمونا، یکی در مورد رشته اش، یکی برای گفتن حرفهاش به عشقش .....

 

اما همه از یه چیز ناله می کردند، توی نوشته های همشون یه چیزی موج میزد، یه چیزی منو مجذوب می کرد، اون هم "خدا" بود.

 

همه مذهبی نبودیم، عقایدهامون یکی نبود، بارها و بارها بحث کردیم، داد زدیم، ناراحت شدیم، خندیدیم، وسط حرف های بقیه صدای موبایل درآوردیم، ....اما همه با هم بودیم!

 

دیشب خیلی نوشتم، توی word نوشتم که یه edit بکنمش چون حال و روزم خیلی خوش نبود برای آپ کردن مستقیم!

اما وقتی حرفهام رو نوشتم، نای خوندنشون رو نداشتم، گذاشتم پهلوی بقیه خاک بخوره!

 

از طلبیده شدن زهرا نوشته بودم، از اومدن مهدی، از اتفاقات جورواجور اونجا!

 

از کوه سنگی و مهدی باکری!

 

از نشست ها و استفاده ی آقایون از نشست برای خوابیدن!!!!!!

 

از کوپه ی قطار

 

از خداحافظی آخر......

 

و

 

از تنهایی

 توی این ظلمات بدون تو گم میشم! کمک می کنی؟!

این سفر یه فرق بزرگ با بقیه سفر ها داشت، با اینکه دوستای خوبی دورم بودند اما تنهایی رو حس می کردم! این دفعه دیگه مثل قدیما فقط نمیگفتم "الهی و ربی من لی غیرک" اینو با تمام وجود حس می کردم! حس می کردم که تنهای تنهام! گاهی خدا رو هم گم می کردم! گاهی دلم می خواست این سفر برگشتی توش نباشه! دلم می خواست همونجا می موندم! پناهنده می شدم! آخه بعد از دو سه ماه تازه فهمیده بودم بدجوری تنهام!

 

نمی دونم جمعه بود یا شنبه، برای اولین بار رفتم تو، چشمم که خورد به ضریح، پرواز کردم، جمعیت این قدر زیاد بود که اگه می خواستم از بین اونا برم شاید هیچ وقت نمی رسیدم، اما رفتم! نشستم بالای ضریح، پیش اون گل ها! یه نگاه انداخنم به مردم، این همه دردمند، این همه آدم که اومدن بگن "یا مَن یُسَمّی بِالغَفُور الرَحیم"....... دلم شکست! گفتم دعای اینا چی می تونه باشه، یکی درد عشق داره و دوری، یکی بچه اش سرطان داره، یکی اومدم صبر  بخواد برای از دست دادن عزیزاش، یکی اومدم امام رضا شفاعتش کنه...... به دل خودم یه تلنگر زدم، گفتم تو چی می خوای از آقا؟! گریه ام گرفت، هق هق...بلند بلند! فکر کنم تنها نبودم، فرشته ها هم داشتند گریه می کردند، آخه صداشون رو میشنیدم، ..... چشامو که باز کردم دور تا دورم سفیدی بود! خواسته ام یادم اومدم......

 

 

 

با بچه ها قرار داشتیم بریم بقیه صحن ها رو ببینیم، وقتی اومدم پیششون حال و روز اونها هم بهتر از من نبود! کفشهام رو که پام کردم، نمی تونسم از زمین بلندشون کنم، با تمام وجود فقط سعی می کردم پاهام رو بکشم روی زمین که از بقیه جا نمونم! خیلی خسته و بی حال بودم!

رسیدم دم پنجره ی فولاد.......وای خدای من، این همه مریض با چه امیدی خودشون رو رسوندن اونجا! فکر کنم 2 شب بود، اما اونجا عین روز شلوغ بود! از امام رضا خواستم یه تکه از پنجره ی فولادش رو بده به من، می خواستم دلم رو ببندم بهش، می خواستم همیشه با خودم حملش کنم، دلم می خواست سنگینیش رو حس کنم، می خواستم دلم خوب بشه، خوبه خوب! می خواستم همین که پام خواست بلغزه یاد سنگینیش بیوفتم،……. (شرمندم دیگه نمی تونم بنویسم….. نوشتنش قدرت می خواهد که ندارم!)

 

  

پ.ن.

به یادت بودم! مثل همیشه! یاد پارسال! یاد بودن ها و نبودن ها! یاد اون تماس ها! هر شب بالای پشت بام!

برات خیلی دعا کردم

به زهرا هم گفتم که دعات کنه، نگاهم کرد، تعجب کرد، اما من عادت داشتم به تعجب های بقیه!

"………….."

 

 

رویا

نظرات 43 + ارسال نظر
رویا دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:11 ب.ظ

سلام
یادم رفت بنویسم که یاد همتون بودم
برای همه تون دعا کردم

دلم برای همه تون تنگ شده بود

موفق باشید و شاد
۴۴۱

شهاب دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:45 ب.ظ http://binafasi.blogsky.com

منو یادتون هست ؟! بعد صد سال به دفترتون سر زدم و یه نوشته خوندم! نظری هم ندارم!
تا بعد...

ممنون که بعد از صد سال به من سر زدین!!!!
چرا نظری ندارین؟!
البته.....
باز هم ممنونم
موفق باشید

کرگدنه...!!! دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:55 ب.ظ

باورت میشه؟!!!!!!!!!!!!!!
میخواستم بنویسم که: (( مطمینم که یادت رفته برام دعا کنی...))
اما ادامه ی مقالت توی کامنت دونیت بود...
باباااااا
شرمنده کردیییییی
راجع به شیرینی: قول میدم!

سلام به کرگدن داماد خودمون
مگه میشه یادم بره
مخصوصا عروس داماد جدید رو؟!
ایشالله خوشبخت بشین

منتظر شیرینی هستم
هرچی بگذره تورم بیشتر می شه ها!

ساحل کوچولو دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:28 ب.ظ http://www.ghamm.mihanblog.com

سلام رویا جون
هنوز همه ی متنتو نخوندم اما معلومه که رفتی زیارت امام رضا
زیارتت قبول باشه امیدوارم من و سعیدو هم دعا کرده باشی

یادتون بودم
یاد همه ی دوستای وبلاگ نویس بودم
ایشالله همیشه خوب و خوش باشی ساحل عزیزم

ظریفه دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:12 ب.ظ

سلام.زیارت قبول
عید همگی مبارک
بچه مگه قرار نبود تو فازای شاد بنویسی باز که ...........
چرا بعضی چیزا رو اینقدر واسه خودت بزرگ می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به خدا اصلا به بزرگی که تو تصور می کنی نیستن!!!!

سلام ناناز
به خدا اینا اصلاْ‌حرف های ناشاد نیست!
این بده که آدم دلش برای خودش و گناهاش بسوزه؟!
این بده که ادم دلش بخواهد امام رضا کمکش کنه که عشقش تو دلش پابرجا بمونه
این بده که....

ظریفه جونم من هیچی رو برای خودم بزرگ نکردم اما به یه چیزی رسیدم...این که اینقدر خودمون رو توی دنیا گیر انداختیم که وقتی به یه جاهای خاصی می ریم می فهمیم خیلی چیزیا پوچه...اون وقته که می خوای کمکت کنن!

بعدشم خانوم خانوما خیلی قویتر از اون چیزی هستم که تو فکر می کنی!
با خیلی چیزا باید کنار بیام

..............


ممنونم

ظریفه دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:14 ب.ظ

راستی یه تهدید:
اگه ببینم تو فازای شاد نمی نویسی خودم تند تند آپ می کنما!!!!!!!!!!!!!

ظریفه تو رو خدا تهدید نکن دختر!‌می دونی که با نوشتن اینجا حال می کنم
اما چشم
فاز رو عوض می کنم

شهرام دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:58 ب.ظ

برا من چی ....خوب خجالت نکش میدونم ...میدونم که بیشتر از همه ........البته بیشتر از همه که نه .....بیشتر از ۹۹درصد ...اون یک درصد مخاطب خاص داره....برا من دلت تنگ شده بود ...
دلم گرفت این پست رو خوندم .......

ای شیطووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون
یکی طلبت
من از نظر تو گذشته بودم و جوابش نداده بودم!
فکر می کردم هنوز بهش نرسیدم
من واقعا شرمندم

بگو منو می بخشی
واقعا عذر می خواهم
من جواب دادن به نظرات رو از تو یاد گرفتم اون وقت جواب نظر تو رو ندهم؟!

معذرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

منتظرتم مثل همیشه

محمد رضا دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:44 ب.ظ http://mamadrezaa.blogfa.com

سلام به کروکدیل خودمون که رفته بود مشهد و مارو جاگذاش!
خسته نباشی و زیارت قبول.بازم مثل همیشه عالی بود.یاعلی

سلام
نظر لطف شماست که مثل همیشه عالی بود
زیارت که خستگی نداره فقط از دیروز تا حالا خوابم;-)

موفق باشی

زهرا سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:37 ق.ظ

سلم دوست گلم الهی فدات بشم من همیشه از مهبونیای بی حد و حصر و متعجب میشم بعضی وقتا انقدر مهربون میشی که احساس میکنم نمیشناسمت خیلی خوشحالم که تو رو دارم .عزیزم بخدا قسم ما تنها نیستیم اولا که ماخدارو داریم ماشیعهء علی هستیم مافاطمهء زهرا رو داریم ماامام رضا داریم ماامام زمان داریمو آدمای زیادی که خدای رحمان برای رحمتش به ماداده. عزیزم من به عنوان کسی بهت میگم که قلبمو گذاشتم وسط اما با بی رحمی آتیشش زدن. به خدا تنها نیستیم خدا هست و خدا کافیست عید مبعث مبارک

زبان قاصر است از جواب!
................

خیلی فکر کردم اما چیزی نداشتم که جوابت رو بدم
البته جواب اصلی رو وقتی می دهم که اومدم خونتون بهم پلو ماهی با زیتون دادی!!!!

دوستت دارم زهرای خوبم

زهرا سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:41 ق.ظ

شاید باورت نشه ولی اگر میبینی که تازگیا خیلی ساکت شدم و حرف نمیزنم به خاطر اینه که توانم خیلی کم شده چند بار که مهدی ازم پزسید شما چرا ساکتین میخواستم گریه کنم اما با این وجود با وجو اینکه از قلبم یه ریزه خاکستر باقی مونده اما بازم من منی که ... بهت میگم به خدا تنها نیستی عزیزم

می دونستم اینو خانوم خانوما!
به خاطر همین هم بهش گفته بودم خیلی بهت گیر نده!

و می دانم دلم می گیرد از فردای تنهایی

هاشم سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:02 ق.ظ http://golha.net/haniehtavassoli

کجایی ؟
پیدات نیست ؟

سلام
کم سعادتیم

هژ یر سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:47 ق.ظ http://www.adim.persianblog.com

دوستان سلام .عیدتان مبارک.قابل ندونستین دعوتم را لبیک بگید؟؟؟؟؟

سلام
عید شما هم مبارک
همین الآن صفحه ی وبلاگتون بازه
بقیه حرفها اونجا
یا علی

هستی سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:50 ق.ظ http://azazill.persianblog.com

سلام عزیزم ... بازم خجالتم دادی و پیش دستی کردی ... آره منم خیلی احساس تنهایی میکردم ... میدونی ... بگذریم .راستی عزیزم من هنوز کنترل پنل دات کامم رو آماده نکردم واسه همین باز نمیشه

وای هستی نازم سلام
دلم برات تنگ شده با اینکه تا دیروز ب هم بودیم
خوشحالم که امثال شما در این سفر همراهم بودند
دوستت دارم
به مامان جونت سلام برسون حسابییییییییییییییییییییییی

معصومه سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:29 ق.ظ

سلام زیارت قبول.بابت امانتی هم ممنون. فکر کنم خوب شده! داره دوران نقاهتش رو طی می کنه! به زودی خوب خوب می شه یعنی باید بشه. مگه دست خودشه؟...

خوشحالم که الآن دوره ی نقاحتش رو می گذرونه
می دونم که دلت پاکه
عین آیینه
راستی اگه بهت بگم چی رو دیدم تعجب می کنی
نوشته ی اون روزت رو توی تقویم
مرسی گلم!

از خوندنش حال کردم
پرواز کردم

خیلی دوستت دارم
دیگه نبینم مخ مامانم رو بزنیااااااااااااااااااااااا;-)

حسین سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:32 ق.ظ

حسین سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ق.ظ http://www.100dar100.blogfa.com

سلامی به گرمی آفتاب و به روشناعی مهتاب
ببخشین من نمیتونستم به وبتون بیام بدلیل این که رایانم مدت 5 ماه بود که کاملا سوخته بود
درباره ی مطلب هم من عادت ندارم بخونم نظر بدم من اول نظر میدم بعدا میخونم ببخشین دیگه من اینجوریم
عیدتون هم مبارک
منتظر حضور سبزتان هستم
یا علی

[لبخند][گل][لبخند][لبخند][گل]

سلام
خوش اومدین
چه عادت جالبی!
اما دوست دارم اگه خوندین نظرتون رو بفرمایید
عید شما هم مبارک باشه ایشالهه

ایشالله میام اون ورا

موفق باشین

سید محمدرضا فخری سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:41 ق.ظ http://modir.parsiblog.com

سلام. از لطف شما ممنونم. عید شما مبارک. اگه سفرنامه بنویسم٬ اونوقت باید بنویسم که در اردو٬ کروکدیل هم داشتیم ٬ اونوقت فکر میکنن یه وقت من هم تمساح باشم٬ اونوقت... نمی دونم بعدش چی میشه... اما باشه٬ اگه حسش بود٬ می نویسم. موفق باشید.

آقای فخری سلام
مگه تمساح بودن بده؟!عیبه؟!
به قول مهدی کروکدیل هم اشک می ریزه!
ایشالله حسش باشه
دوست دارم بخونم
اعتکافتون رو که خوندم لذت بردم

منتظرم

سید محمدرضا فخری سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:44 ق.ظ http://modir.parsiblog.com

راستی٬ مطلبتون رو کامل خوندم٬ زیبا٬ خودمانی و عمیق . ای کاش من هم دستم به دست فرشته ها رسیده بود. یا علی.

حتما رسیده
اگه نرسیده بود اونجا نبودید

ظریفه سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:29 ب.ظ

من اصلا منظورم این نبود که رویا جونم قوی نیست!!!
اتفاقا خیلیم قویه.
بابت تهدیدم عذر می خوام.من که زورم به کروکدیلی مثل تو نمی رسه با این همه رفیق!!!!
در مورد این جملتم:این بده که ادم دلش بخواهد امام رضا کمکش کنه که عشقش تو دلش پابرجا بمونه؟
اگه منظورت عشق خدا و حرفای عارفانست خیلیم خوبه
ولی اگه منظورت یه چیز دیگست:

عشقی که باعث نابودی آدم بشه آره بده که بخوای واسه همیشه باقی بمونه.اصلا عشقی که باعث ناراحتی بشه باید انداختش دور!!!!!!!!

ظریفه جونم منظورم دقیقا اون حرف اول شماست!
جدی می گم

ظریفه سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:30 ب.ظ

من اصلا منظورم این نبود که رویا جونم قوی نیست!!!
اتفاقا خیلیم قویه.
بابت تهدیدم عذر می خوام.من که زورم به کروکدیلی مثل تو نمی رسه با این همه رفیق!!!!
در مورد این جملتم:این بده که ادم دلش بخواهد امام رضا کمکش کنه که عشقش تو دلش پابرجا بمونه؟
اگه منظورت عشق خدا و حرفای عارفانست خیلیم خوبه
ولی اگه منظورت یه چیز دیگست:

عشقی که باعث نابودی آدم بشه آره بده که بخوای واسه همیشه باقی بمونه.اصلا عشقی که باعث ناراحتی بشه باید انداختش دور!!!!!!!!

بذار ببینم تو چرا پارتی بازی می کنی همیشه دوبار نظر می ذاری شیطون؟!

دوستت دارم یه عالمهههههههههههههههههههههههههههههه

آناهیتا سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:36 ب.ظ http://barayeh-to.persianblog.com

سلام...دیر رسیدم...
مانیتور ندارم...الآنم خونه نیستم...
چقدر دلم گرفته...گفته بودم وقتی که بر می گردم دلمو جا میزارم...حالا دلم جامونده!شاید...دم ِ همون پنجره فولاد...
هوای دلم ابریه...نه بارونیه... باور می کنی؟ دلم برات تنگ شده ...خیلی خیلی زیاد

سلام آنی جونم
خوبی تو؟
می دونم مونیتورت خرابه
زودی درستش کن دیگه

چرا امروز نمیای؟
فکر کنم دل هردومون جا مونده

آره عزیزم باور می کنم

دلم برات خیلیییییییییییییییی تنگ شده
دوستت دارم

من! سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:36 ب.ظ

سلام گلابی!!! دیگه عادت کردی به تک خوری...!!! دزدی که نکردی... فقط بی معرفتی...
بعدشم بیا با آب و تاب تعریف کن! عب نداره... می رسیم به هم...

سلام عمو!
خوبی تو؟!
تک خوری؟
اینقدر هل هلکی رفتم که ......
شرمندم

عمو؟!یه جوری بنویس بفهمم
باشه؟!
عیدت هم مبارک

شهرام سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:01 ب.ظ

سلام ..
عیدت مبارک خانوم رویا..
اون کامنت که جواب ندادی فضولیش زیاد بود ؟/ ببخشید..
بلدی که اره ؟
ولی خوب احساس خوبی نداشتم وقتی دیدم جواب ندادی ..
نه تنها احساس خوبی نداشتم بلکه احساس بدی داشتم ...
نه تنها احساس بدی داشتم بلکه از خودمم بدم اومد ....
نه تنها از خودم بدم اومد بلکه ................................
......................................ولش کن سرتو درد میارم
.......روز خوبیه نه ؟؟
یه خورده منو ارشاد کن لطفا....میشه ؟؟؟

سلام بداخلاق
جوابی ندارم برای کامنتت بدم!
فقط شرمندگی!

روز خوبیه؟! نه؟!
چرا از خودت بدت اومد؟!
فقط یه سوء تفاهم بود اون هخم خیلی جزئی

راستی شهرام من تو یاین دو سه سال یه چیزی فهمیدم
سوء تفاهمات خیلی زود به وجود میاد
دل آدم رو هم زود خراب میکنه و عمگین
اما بیان کردنش باعث میشه همه چیز حل بشه
ممنونم که بهم گفتی

امیدوارم همه چیز حل بشه

عیدت هم مبارک باشه

کریم و عزیزترین برادرزاده اش میترا سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 04:52 ب.ظ http://kadco.blogfa.com

سلام عزیز
دردم از دوری دلبر نیست
دردم از درد این دل نیست
دردم از خون جگر خوردن نیست
دردم از این سکوت دل است

آنچه از دل بر آید . . .
خیلی زیبا بود عزیز
ممنون که به ما سر زدین
راستی به روزیم و منتظر
موفق باشین و شاد
در پناه حق

سلام مهربونا
ممنونم که سر می زنید
میایاد
نظر می ذارید
خوشحالم می کنید

یادتون بودم اگه لایق بوده باشم

به زودی میام پیشتون

نگین سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:29 ب.ظ http://zendegiyedobare.parsiblog.com

سلام خانوم خانوما.خوب می ری مشهدو تک خوری می کنیا(چشمک)مشکلی نیست نوبت ما هم میشه .به قول یکی پاک باش و پاک اندیش و پا کزی )قابل توجه که پاک زی موجود خطر ناکی نیست )ها ها (فعلا یا حق

سلام به نگین گل خودمون
خوبی تو؟
ببخشید که دیر دیر میام
نبودم
الآن هم که اومدم همه اش بیرون از خونه ام
به زودی از خجالتت در میام خانومی

موفق باشی

آناهیتا سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:48 ب.ظ http://www.barayeh-to.persianblog.com

رویا جونم...به روز کردم...

اومدم ...خوندم....پرواز کردم....دوستت دارم انی نازم

قلندر عاشق سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:14 ب.ظ http://www.ghalandar.mihanblog.com

آپ شد...

به....سلام آقا سعید....برگشتی؟!
میام پیشت به زودی

شهرام سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ب.ظ

سلام..
چی گفتی شما ؟؟
ببخشم؟
بی خیال بابا ....تو منو ببخش ...
ادم از اونایی که خیلی ....توجه فرمودین ....خیلی دوستشون داره زود کم توقعیش میشه...
اصلا جا خوردم ......فک کردم دلخورت کردم ....حالم از خودم گرفته شد .....
گفتی شیطون ...خودت شیطنت کردی خانوم .....تو کامنتی که جواب نداده بودی خودتو زدی به کوچه علی چپ.....جوابمو ندادی ....فقط بسنده کردی به عذر خواهی .....اگه جواب میدی درست جواب بده .....
به هر حال رفع ملالت شد .....شما خیلی بزرگواری ...خیلی
می خواستم یه خورده شیطنت کنم ...میترسم ....میترسم
اخه همه شیطونا رو دوست ندارن ...
جواب اون کامنت اولی رو بده لطفا ..
شادباش و شاد زی

جدا نمی دونم چی بگم شهرام
ناراحت شدم به خاطر یه سوء تفاهم
و کش پیدا کردنش

من عاشق شیطنتم
مطمئن باش

جواب کامنت پایینیت رو هم می گم شهرام

دلم برات خیلی تنگ شده بود
مخصوصا وقتی که میدیدیم همون شهری هستم که تو هم هستی

مخصوصا وقتی یاد اون بچه ناز میوفتادم

جدا به یادت بودم

اون یه درصد هم مخاطب خاش داره٬‌بله
تو که همه چیز رو پرسیدی!

ولی روی منو توی فضولی کم کردیا!!!!;-)

شاد باشی و موفق

شهرام سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:18 ب.ظ

در ضمن ما قبول داریم که کوچیکیم ...اینقده کوچیک و پیش پا افتاده که جا میفتیم .....رد میشن از رو مون ......به چشم نمیایم .....اینو میدونم ...
اما شما این کوچیکی مارو ببخش ....

( یه خورده اذیتت بکنم هم بد نیست ها ....حال داره ..)

اگه بدونم اینا اذیت اصلا ناراحت نمیشم اما نمی خواهم اینا ته دلت باشه!!! یعنی حرفهایی باشه که دلت بخواهد به من بگی اما ترجیح بدی مسکوت بمونه

خوشحالم که هستی

مجاهد فی سبیل الله سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:26 ب.ظ http://mojahedin.mihanblog.com

خواهر بزرگوارم سلام علیکم..
زیرات قبول.. انشاءالله زیارت کربلا و نجف و مدینه..
خیلی خوشحال شدم وقتی جای پای قدوم مبارک شما رو در سنگر جهاد مقدس دیدم..
حرفهای زیادی برای گفتن دارم اما...
با پست برگشتم اما..!‌بروز شد خوشحال میشم بازم تشریف بیارید.. ضمنا الساعه نام شما رو در صف مجاهدان جهاد مقدس ثبت کردم..
التماس دعا یازهرا(س)./

سلام
من هم خوشحالم که شما رو دیدم
نظر شما رو خوندم
لذت بردم
مراقب مجاهدین باشید
شب آخر سفر خیلی خاره برای من داشت

ممنونم
ایشالله باز هم شما رو زیارت کنیم

موفق باشید

محمد ـ اچ سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:05 ب.ظ

چند بار اومدم بنویسم اما هر دستم به کیبورد نمی رفت مثل اینبار...

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ایرباس سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:23 ب.ظ http://airbus.persianblog.com

سلام !!! بچه مشهدی و آبادونی !!! ............ هرجایی باشی ما افتخار می کنیم شما رفیق مایی !! ........ از دور می بینی !!! نه آنجا جای من نیست ! نمی دانم !! نزدیک می شوی !! می دانی که تو آنی نیستی که باید باشی !! ناراحت است و دلگیر از دستت !! چه کنیم ! می رویم !! نزدیک تر که می شوی !! می گویی !!! مابین این همه کوبتران سفید ! کلاغ بد آوازه خوان سیاه دیده می شود !! می گویی !!! خود را به مظلومیت می زنم !! او دردیاب دل مظلومان است !!! نزدیکتر می شوی !! یک دوازه !! یک درب بزرگ به وسعت جهان !! دو دست به آسمان رفته !! گویی به سقف آسمان چسبیده !! می گویی صاحب خانه دلش و چشمش و عقلش همه در گیر مهمانان با صفا و بی قل و غشش است مرا که نمی بیند !! گوشیی می نشینم !! می نگرم !! می دانم که مرا نمی طلبد !! می گذرد !! وارد می شوی !! از دوازه رد شده !! به حیاط بهشت گونه می روی ! نه باغیست !! نه درختی !! نه رودی !!! اما آرامشش بیشتر !! دلچسبتر ! با صفاتر !! دل انگیز تر از هم بوستانیست ! انجا کجاست !! می روی! درب خانه باز ست !! همه در رفت و آمدن !!! مرا که می بیند !!! دلت شکسته ! اشک شاید ! بغض حتمیست !! بر گلویت !! چشمت می خواهد ببارد !! چگونه !! به رسم کودکی اما از یاد برده ای !! بعض گلو را می فشارد !! در انتظار سیلابیست که از چشمانت سر چشمه می گیرد !! تا رفع شود !! ... وارد می شوی !! با مهربانی کفشانت را به امانت نگه می دارند !! عجب مهمان نوازانی !! مرا هم دریافتند !!! رد می شوی !! مبهوت می میانی ! شلوغ شلوغ !!! ازدهام بی داد می کنه !! با خود می گویی !!! خوب است مرا نمی بیند !! بی سرو صدا می روم !! یه نگاهی می کنم ! دلم آرام
گیرد می آیم !! وارد می شوی !! موجی با خود می بردت !! موج کبوتران سفید بال !! می گویی اگر کسی هم بخواهد مرا راه سد کند ایم موج سدش را می شکند می روی !! آّه ... دیدی !! با دوچشم !! نه کافی نیست !! دلت هم می نگرد !! تنت هوس گوشه نشینی دارد !! کنج ستونی تا در دیدرس نباشی !! روحت هوای پرواز به دور آن چهل چراغ نورانی !! که پر از نور های محبت است !!! با خود می گویی !! گوشه ای بر ستونی تکیه می زنم !! تا کسی مرا نبیند !! که نکند مرا بیرون کنند !! بگویند اینجا جایه ..... !! آرام گوشه ای می ایستی ! ... دمی ! نه از یک دم و بازدم نفست کمتر نگذشته !! ................ آه من اینجایم !! کنار زریح ! کسی در انتهای شلوغی ها می گوید خوش آمدی !! نمی دانم چه شد !! چه اتفاق افتاد !! اما من از همه ای کبوتران عبور کرده ام ! من کنج دیوار بودم !!! اکنون کنج دل میزبان چه می کنم !! دست بر زریح !! آشک کی جاری شد !!! بغضم کی از گلو عبور کرد !!! تنم کی به آرامش رسید !! روحم کی به پرواز در امد بر سر چهل چراع نور !!! نمی دانم !! هر چه شد و هر چه هست ! میزبان مهربانست ! حال می دانم ! حال می دنم !! همان زمان که از دور دست می نگریستم !! خود او بود که زنجیر محبت بر دلم انداخت و کشید ! کشید و کشید !! چشمانم هنوز نمی دید !! حال می بینم !! مهربان ! مهربان را !! با دلم نجوا می کنم !! می گوید !! خواندی مرا ! همان دم که به منزلگه من نگیرییستی و آهی کشیدی !! خوش آمدی کبوتر !!................. حال دلم نور داشت !!! چشمم پاک پاک ! تا هر دم بخواهم چشمه اش خشک نمی شود و می بارد !! حال دانستم !! که او تنها مظلوم دوست و دردیاب نیست !! او هر دلی را می پسندد !! و آرامش می دهد ! صیقلی می کند از آرامش !! .......... کاش باز هم ببنمش !!! آن معودگاه آرامش را .........

سلام............

در مقابل این همه زیبایی سکوت بهترین حرفه

ممنونم که میای
می نویسی

واقعا خوشحالم کردی

ایرباس سه‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:24 ب.ظ http://airbus.persianblog.com

گفتم این متنم رو براتون بنویسم .... ببخشید دیر شد چون تو نوشته هام داشتم دنبالش می گشتم ..... راستی سلام .... و همیشه شاد باشید .و... ایرباسی که ....

ایرباس خوبم انرژی که به من دادی با نوشته هات مثل همیشه هیچ جای دنیا نمی شه پیداش کرد
لذت بردم

ممنونم
خوشحالم کردی.....

شاد باشی

برگ خزان دیده چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:41 ق.ظ

سلام خانم گل
سلام رویا خانم ..... چطوری /؟؟؟؟
خوش میگذره .... اول از همه بذار عید مبعث ر و بهت تبریک بگم .... دوم اینکه نیومدم که بگم برگشتم اومده بودم فقط بهت سر بزنم و بگم من هنوز هم فراموشت نکرد حتی اگه یه روزی اومدم که گفتم خداحافظ واسه همیشه ... اون موقع تا آخر عمر م شما رو هیچ وقت هیچ وقت فراموش نمی کنم ....حیف .... حیف که دیر با هم آشنا شدیم . ... و زود هم از هم دیگه جدا شدیم ....
من واست بهترین آرزو هار و دارم .... ره جا هستی امیدوارم شادو خوش باشی دوست عزیز

سلام گلم
ناگهان چقدر زود دیر می شود
دیروز که فقط یه نگاه به نظرات انداختم خوشحالم شدم که دیدم برگشتی
اما الآن فهمیدم رفتیییییییییییییییییییی

دلم برات تنگ میشه
امبدوارم یه وبلاگ دیگه یه موقعی شاید خیلی زود راه بندازی
بهم قول بده که خبرم می کنی

دوستت دارم

مهدی نیکخواه - بچه های قلم چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:35 ب.ظ http://bachehayeghalam.com/weblog

بسمه تعالی
سلام ، زیارت قبول.
وقتی داشتم وبلاگتان را مرور می کردم یاد حرف یکی از بچه های جلسه وبلاگ نویسی افتادم:
" کروکودیل موجود ظریفیه و... و دلیل نمیشه به خاطر اسم و ظاهر یک وبلاگ برای محتوی آن اظهار نظر کرد(نقل به مضمون)"
اینجا که آمدم عینیت این موضوع را دیدم.
در هر صورت از آشنایی با وبلاگ شما خوشحال شدم.
به کلبه حقیرانه من هم سر بزنید
یا علی مدد
(مؤمن در هیچ چهارچوبی نمی گنجد...)

سلام
یادتون گفت کروکدیل موجود لطیفیه که اشک میریزه؟!

ولی نمی دونست یکی از خصوصیات کروکدیل اشک نریختنشه!

خوشحالم که اومدین و سر زدین

نظر لطف شماست

مومن در هیچ چارچوبی نمی گنجد!!!!‌ایشالله

علی چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام
مثل اینکه ما بازم دیر رسیدیم
نمی دونم چی شد همه چیز یه دفعه این طور شد
حالا اونجا بودی ما رو هم دعا کردی یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
داداش محمد منم خیلی هوات رو داره هااااااااااااااااااااااااااا

شما هیچ وقت دیر نمی رسید
همین که میاید خوشحالم می کنی
شادم می کنی
چطور مگه؟!
جریان چیه؟!

شاد باشی
الآن دارم میام وبلاگتو ببینم

موفق باشی

زهرا چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:56 ب.ظ

سلام گلم من آپ کردم ظریفه جونم هم بگو بیاد سر بزنه دوستتون دارم

من که همین الآن اومدم
به ظریفه هم می گم

در خونه رو باز کن که رسیدم

مهدی باقری چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:02 ب.ظ

سلام.
زیارتتون قبول.
راستی هر دوتا زیارتتون قبول ( هم مشهد و هم جمکران و قم)
مطلبت هم خوشحالم کرد و هم ناراحت.
خوشحال از اینکه با همچین آدمایی که انقد عمیق فکر میکنن همراه بودم.آدمایی که وقتی مردم رو میبینن به یاد مشکلات اونا می افتن. دلشون برا دیگران هم میتپه.میتونن برگ باشن و به چیزای بزرگ فکر کنن.
اما ناراحت . . .
ناراحت از اینکه چرا من نتونستم مثل شما ها تو این چند روز دلم رو جلا بدم.چه فرصتی بود که از دست رفت؟وای بر من . . . .

سلام مهندس!
خوبی شما؟
مامان رو هم که زیارت کردیم
ازشون کلی تشکر کیند

شما که بیشتر ثواب کردین
تازه یه مکه خوب و با صفا هم که در انتظارتونه
خوش به سعادتون
ممنونم
هم از طرف خودم هم مهدی و.....

شاد باشی
زندگی همیشه بهت بخنده

آناهیتا چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:03 ب.ظ http://barayeh-to.persianblog.com

سلام گلم....خیلی دوستت دارم...خیلی...خیلی دلم تنگ شده برات...خیلی...
راستی آیدیت رو برام بنویس یا ادم کن!

وای آناهیتا چقدر برای اون موضوع خوشحالم کردی عزیزم

بوس بوس بوس هزارتا بوسسسسسسسسسسسسسسس

مجاهد فی سبیل الله چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:24 ب.ظ http://mojahedin.mihanblog.com

خواهر بزرگوارم سلام علیکم..
اول عذر حقیر رو از بابت اینکه نام شما در صف مجاهدان ثبت نشده پذیرا باشید هرچند که ایراد از بنده نیست و از سرور که دیروز خوب جواب نمی داد..اما همین الان خودم شخثا ثبت کردم نام زیبا و لطیف وبلاگتون رو...
راستی زیارت حرم فاطمه معصومه(س) هم قبول باشه. می دونید که حضرت معروفن به اینکه هرچی رو که ازشون بخوای همون رو بهت میدن..
راستی زندگی تو این چاردیواری سخته اما به خدا پاک نگه داشتن دل اونقدر سخت نیست. فقط یه کم اراده و همت می خواد. باقی با اون بالاییاست که خب خودشون کارشو نرو بلدن.. تازه می دونم که می دونید که اونی که در میون مرداب غرق نشه شناگر خوبیه نه اونی که کنارش بایسته و از ترس مرگ خودکشی کنه..!!
و اما اون شب. قصه اینجاست که اون شب من و صادق راه افتادیم که برگردیم بریم حرم. از وسط راه محمد ما رو برگردوند . اینو می خوام بگم که من کاره ای نیستم هرچی که بود اونایی بود که اون به زبونم جاری کرد و الا من کجا و دم از یاران سفر کرده دم زدن کجا...
و یه چیز دیگه اینکه من آشنایی و همسفری با شما و امثال شم ارو جزء افتخارات خودم می دونم...
التماس دعا یازهرا(س)./

سلام
ممنونم بابت لطفتون
همه چیز که دست اون بالاییهاست اما خوب این زمینی ها هم بی تاثیر نیستند

من هم واقعا خوشحال شدم
سعادتی بود با شما بودن
با شما حرف زدن

دیشب به یادتون بودم
توی جمکران

موفق باشید

آناهیتا جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:23 ق.ظ http://barayeh-to.persianblog.com

سلام عزیزم...اشکالی نداره...عروسی خوش بگذره انشا...خیلی دلم برایت تنگ شده ها!....

امین پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:47 ق.ظ http://limooyi.blogsky.com

به ما هم سر بزن

چشم
سلام راستی
خوبین شما؟
کاش نظر هم می دادی!

محمد جمال رنجبر پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:21 ب.ظ http://فعلا ندارم

سلام خسته نباشین
زیارتتون قبول
تو اردو دیدمتون البته شما منو نمیشناسین
راستش فکر نمی کردم تا این حد موجود لطیفی باشه خیلی خوشحال شدم کاش راجع به حواشی اردو هم می نوشتین هر چند هنوز هم زیاد دیر نشده
خدانگهدار

سلام
ایشالله وبلاگ شزدین یه ندا بدین
راستش خیلی از بچه ها در مورد حواشی نوشتن
قلم روون می خواهد که من ندارم
موفق باشین
منتظر ادرس وبلاگتونم به زودی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد