حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

عشق یا عقل؟! مسئله این است؟!

چارت هنوز روی دسک تاپ بود! دلم میلرزید که دوباره بازش کنم!
دلم میلرزید دوباره نتیجه اش رو ببینم!

بی خیال، برگشت! قبول یا رد! جلب اعتماد! پذیرش! رفتن! پول!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

نتیجه 3-8! مثل همیشه نفی کننده ها پیروز شدند! احتمال شکست بیش از دو برابر برنده شدن!!! همیشه من بودم که توش دست می بردم! درستش می کردم! عشق رو برنده می کردم اما این دفعه قول داده بودم دیگه کسی رو مجبور به کاری نکنم، مخصوصاً اگه اون کار دوست داشتن باشه!

 

خوب معلومه! مگه اینکه آدم احمق باشه یه همچین بازی رو شروع کنه!

احمق؟!
عینه من؟!
عینه خیلی های دیگه!

 

همونهایی که سرشونو عین کبک کردن زیر برف و نمی فهمن عقل یعنی چی؟!

تا حرف می زنی می گن "عشق می تواند"

یکی نیست بگه آخه مگه عشق واسه آدم نون و آب میشه؟!برای تو می نویسم.....

مگه ادم گرسنه عشق می فهمه؟!

یه جای غریب زندگی کردن می فهمی یعنی چی؟ نکنه فکر کردی عشق واست مامان بابا میشه؟! شایدم می خوای جای خالی کمبودهات رو پر کنه؟!
اصلاً می دونی عشق رو چطوری می نویسن؟!
عشق شده بازیچه ی دستت، جای همون قاقالیلی های دوران بچگی، همونهایی که بهونه می کردی تا برات بخرن!!!

عشق؟!
اصلاً عاشقی یعنی چی؟!

یادته یه بار بهم گفتی "دل کجای آدمه؟"

دل؟! همون عقله، نه؟! ولی فکر کنم اون موقع اولش بهت گفتم زیر پرده ی دیافراگم..... اما وقتی دیدم بحث جدیّه، بهت گفتم توی قلبه(یه چیز گوشتالوی خون آلود، عجب دلی لطیفی!!!)! .....شایدم دل یه سری چرندیاته! یه چیزایی که فقط واسه طفره رفتن می شه به کار بردش! تا می گی چرا این کار رو انجام می دی؟ می گه دلم این طوری می خواد!!!!

 

بچه، اونایی که عاشق بودن همین که بهم رسیدن یادشون رفت چه بال بالی قبلش واسه هم می زدن!

اونایی که عاشق بودن همین که می بینن غذا ته گرفته قهر می کنن سه تا فحش می دهن.....می گن چه غلطی کردم که فکر کردم تو می تونی زن خونه ی من بشی! مامان بچه هام! آرامش خونه ام! شایدم یه آشپز خوب!!!!!
شاید اگه به جای سبزی پلو بهشون نعنا پلو(!) بدی دیگه نخوان ریختت رو ببینن!

 

یادته چند روز پیشا بهم چی گفتی!؟ گفتی یکی رو می خواهم که بشینه این بالا بشه صاحبخونه........ دوست داشتم ادامه بدی!

دوست داشتم باهام حرف بزنی

قربون صدقه ام بری

بهت بگم چقدر برام مهمی

چقدر زندگیم با بودنت آرامش گرفته..................

 

بگم الآن که نیستی بد جوری قاطی کردم

بهت بگم ..............

 

حیف که توی جنگ عقل و عشق، همیشه عشقم تونست عقلم رو مجاب کنه!

 جداً فقط عشق ِ خالی نبود، یه عشقی بود که از عقل نشئت گرفته بود.

همیشه گفتم همه چیز دو دو تا چهارتا نیست!
همه چیز یه چارچوب قانونمند نیست!

همه چیز فقط با یه چارت معلوم نمی شه!

 

 

کاش می تونستی یه بار هم که شده منو مجاب کنی

مجاب کنی که حرفت رو بپذیرم، پذیرفتن با دل و جون!

می پذیرفتم که حرفات حرف عشقه نه عقل!!!!!!

 

 

هرچی بگی عشق "اَخه"، عشق واسه سوسولاست که دلشون سیره حالا که دیدن بیکارن رفتن عاشق شدن، هرچی بگی......

من فقط یه چیزی می گم نازنینم

 

شاید بشه با هزار تا دلیل عاقلانه کاری رو انجام نداد اما فقط یه دلیل عاشقانه برای انجام دادنش کافیه!

 

قبول نداری مهربون؟!
بزن به حساب

 

شاید یه روزی تونستی بهم بقبولونی که هنوز خیلی بچه ام برای درک زندگی

شایدم یه روز من تو رو مجبور کردم اعتراف کنی "عشق می تواند"

خدا رو چه دیدی؟!

 

 

زندگیتون پر از دوست داشتن، پر مهر ورزیدن، پر توافق عقل و قلب

 

دعامون کنید

شاید خدا دلش به رحم بیاد

شاد باشید

 

رویا

 

پ.ن.

عشق از سرای این دل من پا نمی شود

مجنون دلش به جز سوی لیلا نمی شود

 

این زندگی بدون او تلخ است و بی ثمر

بی روی او آب گوارا نمی شود.

 

نظرات 14 + ارسال نظر
رویا دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:37 ب.ظ

سلام این حرف یکی از دوستامه!
یه کمی تغییرش دادم شد این! البته خدا پدر قوه ی تخیل رو بیامرزه!!!!!

خواستم بنویسمش!
عشق یا عقل؟!
شما کدومش رو بیشتر می پسندین؟!

۸۵۸!

شهرام دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:24 ب.ظ

البته واضح و مبرهن است که متن فوق مخاطب خاص داره ..
حالا این چه گیریه که من به مخاطب خاص دادم جای خوش محفوظ........بماند ..
این متن منو خیلی شاد کرد و خیلی غمگین ...و این خیلی جالبه که یه متن هم شاد باشه هم تلخ !!
شاد شدم بدلیل اینکه در تقابل عشق و عقل .....عشق بر پایه عقل رو انتخاب کردی نه عشق کور ..
من همیشه عقل رو انتخاب میکنم و نمیذارم عقل اسیر احساسات بشه .....در زندگی من این عقله که حاکمه نه دل .....
دل حق حکم نداره ...دل تابعه ...تابع عقل ...
عشق بدون عقل کوره و عشق کور ادمو فنا میکنه ....عشق به تنهایی کافی نیست .....
من عقیده دارم عقل یک راهنماست که میتونه عشق رو هدایت کنه .....
اگه خیلی از عشق و عاشقی ها محصولی جز جدایی نداره دلیلش اینه که اون عاشقا عقلشونو باز نشسته کردن و قدرت تصمیم گیریشونو به قلبشون سپردن ..
باید همیشه هر چیزی سرجای خودش باشه ..به عینه دیدم عاشق و معشوقی رو که برای هم میمردن .....عشق عقلشون رو ضایع کرده بود ......و با چنان فضاحتی جدا شدن از هم که دیگه فک نکنم هوس عشق و عاشقی به سرشون بزنه ..
معمولا خانومها در این مورد عشق رو ترجیح میدن.....و اقایون عقل رو ....و عاقل ترها عشق مبتنی بر عقل رو ..
عشق مبتنی بر عقل قبل ازدواج و بعد ازدواج نمیشناسه ...
عشقیه که همیشه وجود داره حتی موقعی که به جای سبزی پلو نعنا پلو به طرف بدی ..
زیاده گویی شد ...عقل ما بیشتر ازاین جواب نمیده ..عذر تقصیر !!!

یه سوال :اون ۸۵۸! اون زیر چیه ؟؟ اون پایین ..

نمیدونم برا چی به من میگن فضول ......فضول خودتونین ...

شاد و غمگین!
دلم الآن همین وضعیت رو داره یا شاده یا خیلی غمگین!
من هم با حرفات موافقم اما ....
من هم این عشقا رو دیدم
عشقهایی که فقط هوس بوده تا به هم رسیدند همه چیز یادشون رفته!

واقعاْ‌در زندگی تو عقله که همیشه تصمیم می گیره؟!
من قبول ندارم!
چون همیشه عقل نمی تونه تصمیم بگیره!

گاهی یه کارهایی می کنیم که اصلاْ با عقل جور در نمیاد انجام هم می دیم نتیجه اش هم عالیه اما عاقلانه نیست!!!! یعنی دلیل عقلی نداریم برای انجامش!

any way!!!!

فضول! نه بابا کی به تو گفته فضول؟! هر کی گفت بگو من یه جا رو بهش معرفی کنم که تو جلوش لنگ هم نمیندازی!!!!

به شادی

محمد رضا دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:47 ب.ظ http://mamadrezaa.blogfa.com

اونی که اگه براش قورمه سبزی رو بد درس کنی فحش میده اطمینان دارم که عاشق نیس.یااز روی اجباره یا هوس.عشق بهتره.یاعلی

محمدرضا سلام
تو الآن حدوداً ‌۱۶ سالته!‌ بذار یه ۱۰ سال دیگه بگذره!

عشق!
نمی دونم!
گاهی تعجب می کنم که اصلاً‌عشق چی هست که آدما به خاطرش می خندند ازدواج می کنند....

شاد باشی

شهرام.. دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:17 ب.ظ

عشق کور است....


ر زمانهای بسیار قدیم ؛ وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلت ها و

تباهی ها دور هم جمع شدند .

ذکاوت ایستاد وگفت : بیایید یک بازی بکنیم ....مثلا قایم باشک .

دیوانگی فورا فریاد زد....من چشم می گذارم ..واز انجاییکه هیچ کس دوست نداشت

دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند .

دیوانگی جلوی درختی رفت وچشمهایش را بست ؛ شروع کرد به شمارش .

لطافت خود را به شاخ ماه اویزان کرد .خیانت داخل انبوهی زباله پنهان شد ؛ هوس

به مرکز زمین رفت .دروغ گفت زیر سنگی پنهان می شوم ؛ اما به ته دریا رفت .

همه پنهان شده بودند به جز عشق که مردد بود ...چون همه می دانیم که پنهان

کردن عشق مشکل است .

وقتی دیوانگی به پایان شمارش رسید عشق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد

دیوانگی اولین نفری را که پیدا کرد تنبلی بود چون تنبلی اش امده بود تا جایی پنهان

شود .

همه را پیدا کرد جز عشق .

حسادت در گوشش زمزمه کرد عشق در بوته گل رز است .دیوانگی شاخه چنگک

مانندی را از درخت کند وبا شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو کرد تا با صدای

ناله ای متوقف شد.

عشق از پشت بوته بیرون امد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان

انگشتانش قطرات خون بیرون میزد .

اری عشق کور شده بود چون شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند .

دیوانگی گفت :من چگونه می توانم تو را درمان کنم ؟

عشق گفت : تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری بکنی راهنمای

من شو و اینگونه است که از ان روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار

اوست .........

واقعاً‌قشنگ بود
لذت بردم
شاید ۵ بار خوندمش

ممنونم

شهرام دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:18 ب.ظ


عشق کور است..!!


در زمانهای بسیار قدیم ؛ وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود فضیلت ها و

تباهی ها دور هم جمع شدند .

ذکاوت ایستاد وگفت : بیایید یک بازی بکنیم ....مثلا قایم باشک .

دیوانگی فورا فریاد زد....من چشم می گذارم ..واز انجاییکه هیچ کس دوست نداشت

دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند .

دیوانگی جلوی درختی رفت وچشمهایش را بست ؛ شروع کرد به شمارش .

لطافت خود را به شاخ ماه اویزان کرد .خیانت داخل انبوهی زباله پنهان شد ؛ هوس

به مرکز زمین رفت .دروغ گفت زیر سنگی پنهان می شوم ؛ اما به ته دریا رفت .

همه پنهان شده بودند به جز عشق که مردد بود ...چون همه می دانیم که پنهان

کردن عشق مشکل است .

وقتی دیوانگی به پایان شمارش رسید عشق پرید و در بین یک بوته گل رز پنهان شد

دیوانگی اولین نفری را که پیدا کرد تنبلی بود چون تنبلی اش امده بود تا جایی پنهان

شود .

همه را پیدا کرد جز عشق .

حسادت در گوشش زمزمه کرد عشق در بوته گل رز است .دیوانگی شاخه چنگک

مانندی را از درخت کند وبا شدت و هیجان زیاد ان را در بوته گل رز فرو کرد تا با صدای

ناله ای متوقف شد.

عشق از پشت بوته بیرون امد با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان

انگشتانش قطرات خون بیرون میزد .

اری عشق کور شده بود چون شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند .

دیوانگی گفت :من چگونه می توانم تو را درمان کنم ؟

عشق گفت : تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری بکنی راهنمای

من شو و اینگونه است که از ان روز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار

اوست .........

با اینکه دوتاش تکراری بود اما لذت بردم که دوتاش رو تایید کنم

باز هم مرسی

حسین دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:37 ب.ظ

سلام
عین همیشه ساده و زیبا. خودت خوب می دونی که برای این پستت هیچ جوابی ندارم! فقط می گم من هم منتظر می شم. منتظر می شم ببینم دنیا دو دو تا چهارتاست یا بیشتر!؟
کاش یه محیط مجازی بود که می شد بدون هزینه های سنگین این رو تجربه کرد. راستی اگه ایده ای در این زمینه داری بگو. فکر کنم نرم افزارش خوب فروش بره (-؛
موفق و پیروز باشی
قربووووووووووووووووووووووووووووووووونت

اینکه هیچ جوابی نداری رو می دونم!‌
یعنی اینو می دونم که نمی خوای فعلاً‌ در این مورد حرف بزنی!

گذاشتم ببینم جواب ؛زمان؛ چیه!

ولی واسه هر چیز ارزشمند باید هزینه پرداخت بشه! اما چه بهتر که هزینه ی صرف شده حداقل برابر با اصل قضیه باشه! شکست خوردن توی تجربه ها هیچ وقت فراموش نخواهد شد!!!!!


ای خدا کپی رایت کجاسسسسسسسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتت؟!؟!؟!

نرم افزار! پسر خوب می شه اینجا دیگه حرف درسی نزنی!

اینجا به قول خودت فقط حرف دله!

راستی دو دوتا چهارتاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گاهی می شه ۳ تا گاهی میشه ۵ تا!!!!!


بقیه حرفها بعداً

ایرباس دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:54 ب.ظ http://airbus.persianblog.com

سلام .... از دل گفتی من که شنیدم که یه گوشه قلب هست که اونجا خونه کرده ... از عشق و عقل گفتی .... یا حد وسط باش تا هر دوش رو داشته باشی یا اینکه اگه برات سخته هر کدوم رو تو دوتا دنیای جا داشته باش مثل من و ایرباس .... نمی دونم این ایده ای من و شاید هم فقط واسه من خوبه ... امیدوارم هر چی خوبی برات پیش بیاد .... و همیشه عاقلانه عاشق باشی .... شاد باش همیشه .... ایرباسی که ....

دل؟!؟!؟!؟!؟

دلمو گم کردم شما ندیدی؟!
قلبم هم نمی دونم کجاست!

نمی دونم شایدم من هم مثل تو و ایرباس شدیم من و رویا!!!!

عاقلانه عاشق یا عاشقانه عاقل!

شاد باشی ایرباس

جواد دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:26 ب.ظ http://www.javad14.blogfa.com

سلام.زیبا نوشتی.به خصوص شعر آخرت خیلی قشنگ بود.
موفق باشی

ممنونم

شعر آخر هم از اون حرفهای دل بود که به دل می نشست!

من! دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:33 ب.ظ

تو دیووونه ای جون عمو!

ممنون عمو جونم!

اینکه دیوونم شکی نیست اما ....دیوونگی هم عالمی داره جون عمو

محمد فائز سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:59 ق.ظ http://www.ghayat.persianblog.com

Only for you

نشد یک لحظه از یادت جدا دل
زهی دل آفرین دل مرحبا دل
زدستش یک دم آسایش ندارم
نمی دانم چه باید کرد با دل
هزاران بار منعش کردم از عشق
مگر برگشت از راه خطا دل
تز این دل داد من بستان خدایا
ز دستش تا به کی گویم خدا دل

thanks
really i enjoyed it

ظریفه سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام.چطوری؟
بعضیا فکر می کنن عاقلن ولی نمی دونن فقط ...
(به دلیل اینکه بچه مچه شاید این نظراتو بخوونه خودم سانسور کردم)
زندگی فقط یعنی دیوانگی.
اگه دیوونگی نکنی زندگی معنا نداره. اصلا زندگی بدون دیوانگی یعنی حماقت محض.
البته منظورم از دیوانگی ؟؟؟؟چیه؟
یعنی دیوونگی دیگه.آدم دیوونه ترسو نیست. و آدم دیوونه همیشه به فکر خودشه(بد برداشت نکنیدا!!!)
درضمن به نظر من عقل هرگز با عشق حقیقی تقابلی نداره.به این جملم ایمان دارم البته اگر آدما ترسو نباشن.
راستی با اون جملتم حال کردم:شاید بشه با هزار تا دلیل عاقلانه کاری رو انجام نداد اما فقط یه دلیل عاشقانه برای انجام دادنش کافیه!

ظریفه اشتباه داری برداشت می کنی گلم!!!!

به انسیه گفتم باهات در این مورد صحبت کنه
خودم هم بهت زنگ می زنم

دیوونه ؟! ترسو؟!

ظریفه لطفاً

یه کم دندون رو جیگر بذار باید برات توضیح بدم!!!!!!

همه چیز رو!

ظریفه سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:49 ب.ظ

یادم رفت بگم عشق یا عقل؟ مسئله این نیست!!!!
مسئله اینه:
ترسویی یا دیوانگی؟؟؟؟؟؟
انتخاب درست یا اشتباه بزرگ؟؟؟؟


کاراموزی چطوره؟
راستی یه کمم تو فازای دیگه بنویس وبلاگو.اگه مطلب باحال پیدا کردم خودم آپ می کنم.
با تکرارکردن یه موضوع اونو واسه خودت زنده می کنی که این اشتباه محضه.اشتباه محضضضضضضضضضض.(واسه همین اون نظر قبلیمو واسه مطلب قبلیت گذاشتم که بگو دیگه........نذاره)
وقتی تصمین گرفتی گرفتی دیگه.
دیگه با نوشتن راجب موضوعی که تصمیم گرفتی تموم کنی (البته ببخشیدا من رکم) مسخرست.
این جوری فقط خودتو عذاب می دی.
زندگیو حال کن بابا.
بی خیال عشق و عاشقی !!!!!!!!

دیونگیو حال کن.
دوست دارم.

شهرام سه‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:58 ب.ظ

سلام..
ادمو با این بحث های سنگین در گیر میکنی که چی ؟؟
ای بابا..

در گیر می کنم یه کم ذهنشون باز بشه!
خوبه٬‌نه؟!

وای نی نیه خیلی ناز بود
فقط حالم موقع نظر دادن خوب نبود
آخه حرف دلم اونجا نوشته شده بود
.............

یه ناشناس گله مند چهارشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:25 ق.ظ

کاش همیشه به اندازه یه بند انگشت هم که بود تو وجود هر آدمی معرفت بود.این جمله را گذاشتم تا شاید حداقل یه آدم بیمعرفتم که شده یه کوچولو معرفت پیدا کنه.البته شک دارم

نمی دونم کی هستی؟!
خیلی فکر کردم!
د این که خیلی وقتا بی معرفتم شکی ندارم!
اما کاش می گفتی کی هستی تا می تونستم یه جوری جبران کنم!!!

من هم شک دارم که اصلاح شدنی باشم
برام دعا کن
...............................
ظریفه:
چرا خودتو معرفی نمی کنی ترسوووووووووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد