هلیای من!
به شکوه انچه بازیچه نیست بیندیش.
من خوب اگاهم که زندگی، یکسر ، صحنه ی بازی است؛
من خوب می دانم.
اما بدان که همه کس برای بازی ها ی حقیر آفریده نشده است.
مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان!
به همه سوی خود بنگر و باز می گویم که مگذار زمان، پشیمانی بیافریند.
به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نا محدود.
به زندگی بیندیش که می خواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند.
به روزهای اندوه باری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد.
و به روزهایی که هزار نفرین، حتی لحظه ای را بر نمی گرداند.
تو بر فرازی ایستاده ای که هزار راه را می توانی دید؛ و دیدگان تو به تو امان می دهند که راه ها را تا اعماقشان بپایی.
در ان لحظه ای که تو یک آری را با تمام زندگی تعویض می کنی،
در آن لحظه های خطیر که سپر می افکنی و می گذاری دیگران به جای تو بیندیشند،
در ان لحظه هایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریادهای دیگران احساس می کنی،
در آن لحظه ای که تو از فراز، پا در راهی می گذاری که آن سوی آن، اختتام تمام اندیشه ها و رویاهاست،
در تمام لحظه هایی که تو می دانی، می شناسی و خواهی شناخت،
به یاد داشته باش
که روزها و لحظه ها هیچ باز نمی گردند.
به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه ی زمان،
صبح که ماهیگیران با قایق هایشان به دریا می رفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفته یی برسانم.
بیدار شو هلیا!
بیدار شو و سلام ساده ی ماهی گیران را بی جواب مگذار!
من لبریز از گفتنم نه نوشتن.
باید که اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی.
رویا
تو خود خوب میدانی که اکنون در دل هلیا چه می گذرد
اما چه باید کرد زندگی بار دیگر او را به عنوان بازیگر نقش اول حقیرترین بازیش انتخاب کرده
به شبیخون ظالمانه زمان می اندیشد
به انتخاب شدن دوباره
به رویای بزرگی که در این بازی حقیر به دام افتاده
و این بار ...
او می خواهد فرصت دوباره انتخاب شدن برای این بازی حقیر را از زمان بگیرد
شاید این تنها کاریست که او می تواند بکند
هلیای من............
یه کم عمیق تر گوش بدی می تونی نقطه چین ها رو پر کنی!!!هیچ وقت قلب آدم به آدم دروغ نمی گه!
کاش بودی نازنین.......
...!!!
این ماییم که نقشمونو انتخاب می کنیم.قشنگ بود.
ولی ظریفه جونم
گاهی ما مجبوریم نقشی رو بازی کنیم که دوسش نداریم!!!
گاهی مثل یه عروسک خیمه شب بازی میشیم که همه به خودشون اجازه می دهند هر جور دوست دارند باهات برخورد کنند!!!
اون موقع است که ادم فقط آرزوی مرگ می کنه!
سلام...
متن خیلی قشنگی بود.
به یاد داشته باش
که روزها و لحظه ها هیچ باز نمی گردند
اگه ماها این جمله بالایی رو تو ذهنمون روزی n بار برا خودمون بگیم. ۱ چیز دیگه میشیم...
دیگه... دیگه حرفی ندارم.
سلام به دختران گل ایران زمین ...
شاداب و تن درست باشید .
موفق مثل وبلاگ نازتون .
منتظرتون هستم
یه آدرسی هست که میخوام بلینکین D:
Bidar SHo Ta Ke Begiyam....... CHeghadr Saketam ....
سلام به خانم ر..ا امیدوارم حالتون خوب باشه خوب بود راستش علاقه مند شدم به خواندن مطالب آرشیو شما
ادامه بدید موفق باشید
۱۲۴
علی سلطانی مجد
جریان این ۱۲۴ چیه؟؟؟
ولی بهتون گفته باشم آرشیوم هم مثل همینا خیلی حرفی واسه گفتن نداره
هلیای من ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری .
منگر به هز گدایی که خاص از آن مایی
مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی
راستی سلام عزیز . از این همه لطف و محبت شما خیلی خیلی ممنونم .
سلام دوستای خوب و نازنینم. ببخشید که یه مدتی بود که نمی تونستم بهتون سر بزنم. دوستون دارم. برام دعا کنید.
سلام دوستای خوب و نازنینم. ببخشید که یه مدتی بود که نمی تونستم بهتون سر بزنم. دوستون دارم. برام دعا کنید.
غم رو به عرفان بدل کن
و درد رو به فداکاری
می دونی گلم
هیچ جایی پیدا نکردم که ازت برای اون سه شب تشکر کنم!مطمئنم اگه اون شب نبودی......
امیدوارم بتونم توی شادیهات جبران کنم!
سعی می کنم به حرفت گوش بدم اما خودت می دونی که وحشتناکه!!!!!
سلام
اولا شرمنده که چند روز نبودم
خودت می دونی چرا؟؟؟
دوما الان جبران می کنم
سوما به دوست جون بگو باز نیاد فلسفه بافی کنه .این روزا مغزم تعتیله
سلام رویای عزیز
خیلی خوشحالم که ما شانس آشنایی با شما رو به خاطر عمو و برادرزاده بودنمان پیدا کردیم
ممنون که به ما سر زدین
راستی من و عمو کریمم هم هر دو لبریز از گوش دادن و شنیدن هستیم .
خیلی زیبا نوشتین
برایتان آرزوی موفقیت دارم
خدانگهدار
سلام
ممنون از لطف تون
-------------
مطلب عمیقی است. البته بهتره بگم مطالب عمیقی است و تلخی آنچه که از دست رفته در تمام متن موج می زنه
البته خیلی از مواردی که نوشتین جای بحث زیادی داره.
مخصوصا یه قسمتش که در مورد زمان صحبت می کنه
(زمان غارتگر ظالم!)
بله گاهی یک تصمیم کل زندگی آدم رو زیر و رو می کنه
موفق باشین و پاینده
بابا رویا
من که ذوق هنری ندارم که...
این که میگی اصلا از تو گلوم رد نمیشه که!!
راستی
آپم
با عنوان ماجرا های من و کارگاهم....
سلام دوست من .متن زیبایی بود .موفق و سلامت باشی.
سلام بازم به من سر بزن در ضمن من مایل به تبادل لینک هستم خبرم کن
...در ان لحظه هایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریادهای دیگران احساس می کنی،...
...به یاد داشته باش
که روزها و لحظه ها هیچ باز نمی گردند...
خیلی حرف بود توش خیلی .مرسی.
ممنون که قاصدکتون رو راهی دیار من کردی.
در ضمن من اسیر کسی نشدم هنوز قاصدکم.
و هنوز هم..... :(
با سلام
به بهانه زندگی آفریده شدیم به بهانه عشق زندگی میکنیم به بهانه دوست داشتن عاشقیم به بهانه بهانه گیری غصه می خوریم به بهانه بهونه گیری دوست داریم دنیا تموم شه به بهانه گریه شب را می خواهیم به بهانه ناامیدی دوستدار مرگیم اما هیچ کس فکر نمی کنه تمام بهانه ها به دست خودشه هیچ کس نمی خواد بفهمه که بهانه ها شیرینن هیچ کس نمی خواد بفهمه که این بهانه هستن که آدمو زنده نگه میداره کاش همه می فهمیدن زندگی یعنی بهانه
موفق باشی یا حق............
سلام...
کاش حرف دل زدن به این سادگی بود که تو نوشتی ومیگی.........
از عنوان اینجا خیلی خوشم میاد(کروکودیلها)
سلام خانم گل
خوبی ؟
نمیدونی چقدر خوشحالم کردی که بهم سر زدی ... وقتی کامنتتو خوندم با خودم گفتم که این رویاست ... همون رویا خانم که دلم می خواست یه روزی برم به وبلاگش سر بزنم اما می ترسیدم تحویلم نگیره و از خونش منو بندازه بیرون .... این همونه ؟؟؟
خیلی خوشحالم کردی
متنت رو خوندم قشنگ بود ... خودت نوشته بودی ؟؟ خوش به حال هلیا خانم که دوست خوبی مثل شما داره
اجازه می دیدین بهتون پیشنهاد دوستی بدم ؟؟
من منتظر جوابتون هستم ... اگر مایل باشید تبادل لینک داشته باشیم
خب خانمی کاری نداری
باز هم می یام حتی اگه شما نیای
موفق باشی
چرا آپ نمیکنی؟ من آپ کردم..
بم سر بزن...
یا علی
سلااااااااااام رویا خانمی گل و ظریفه جان...
خوبید شما دوتا عزیز؟
رویا جون گلم ایشالا که مشکلاتت حل بشه و هیچ غمی نداشته باشی عزیزم حتما دعا میکنم عزیزم.......
کلی دوستتون داررررررررررررم...بوس بوسسسسسسسس
سلام
ببخشید مثل اینکه اشتباهی پیش اومد
ممنون که سر زدید
نوشته این بار شما هم زیبا بود
موفق باشید و زیبا
یاحق
یک شب کسی در تاریکی شب در تاریکی مطلق حرکت می کرد.بدون اینکه جلوی پایش را ببیند .ناگهان درون پرتگاهی سقوط کرد .با فریاد و تقلای زیاد دستش با شاخهای آشنا شد و او را نگه داشت.با خود گفت خدایا مرا نجات بده .خواهش می کنم و ....ناگهان صدایی به او گفت آیا به من اطمینان داری؟من خدای تو ام.مرد گفت آری دارم.خداوند فرمود پس شاخه را رها کن تا نجات یابی.مرد شک کرد و گفت هرگز.ساعتها گذشت و مرد از شدت سرما ،اویزان بر شاخه یخ بست و مرد.صبح که شد همگان دیدند که تنها به فاصله یک متر زیر پایش تخته سنگ صافی است.دوست من فقط کافی است که به خدا اطمینان کنی.بدرود