حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

باران رویا!!!!

هلیای من!

به شکوه انچه بازیچه نیست بیندیش.

من خوب اگاهم که زندگی، یکسر ، صحنه ی بازی است؛

من خوب می دانم.

اما بدان که همه کس برای بازی ها ی حقیر آفریده نشده است.

مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان!

به همه سوی خود بنگر و باز می گویم که مگذار زمان، پشیمانی بیافریند.

به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نا محدود.

به زندگی بیندیش که می خواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند.

به روزهای اندوه باری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد.

و به روزهایی که هزار نفرین، حتی لحظه ای را بر نمی گرداند.

تو بر فرازی ایستاده ای که هزار راه را می توانی دید؛ و دیدگان تو به تو امان می دهند که راه ها را تا اعماقشان بپایی.

در ان لحظه ای که تو یک آری را با تمام زندگی تعویض می کنی،

در آن لحظه های خطیر که سپر می افکنی و می گذاری دیگران به جای تو بیندیشند،

در ان لحظه هایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریادهای دیگران احساس می کنی،

در آن لحظه ای که تو از فراز، پا در راهی می گذاری که آن سوی آن، اختتام تمام اندیشه ها و رویاهاست،

در تمام لحظه هایی که تو می دانی، می شناسی و خواهی شناخت،

 به یاد داشته باش

که روزها و لحظه ها هیچ باز نمی گردند.

به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه ی زمان،

صبح که ماهیگیران با قایق هایشان به دریا می رفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفته یی برسانم.

بیدار شو هلیا!

بیدار شو و سلام ساده ی ماهی گیران را بی جواب مگذار!

من لبریز از گفتنم نه نوشتن.

باید که اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی.

 

 رویا

نظرات 27 + ارسال نظر
هلیا جمعه 16 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:47 ب.ظ

تو خود خوب میدانی که اکنون در دل هلیا چه می گذرد
اما چه باید کرد زندگی بار دیگر او را به عنوان بازیگر نقش اول حقیرترین بازیش انتخاب کرده
به شبیخون ظالمانه زمان می اندیشد
به انتخاب شدن دوباره
به رویای بزرگی که در این بازی حقیر به دام افتاده
و این بار ...
او می خواهد فرصت دوباره انتخاب شدن برای این بازی حقیر را از زمان بگیرد
شاید این تنها کاریست که او می تواند بکند

هلیای من............
یه کم عمیق تر گوش بدی می تونی نقطه چین ها رو پر کنی!!!هیچ وقت قلب آدم به آدم دروغ نمی گه!
کاش بودی نازنین.......

من! جمعه 16 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:22 ب.ظ

...!!!

ظریفه شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:13 ق.ظ

این ماییم که نقشمونو انتخاب می کنیم.قشنگ بود.

ولی ظریفه جونم
گاهی ما مجبوریم نقشی رو بازی کنیم که دوسش نداریم!!!
گاهی مثل یه عروسک خیمه شب بازی میشیم که همه به خودشون اجازه می دهند هر جور دوست دارند باهات برخورد کنند!!!
اون موقع است که ادم فقط آرزوی مرگ می کنه!

محمد - اچ شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام...
متن خیلی قشنگی بود.
به یاد داشته باش

که روزها و لحظه ها هیچ باز نمی گردند
اگه ماها این جمله بالایی رو تو ذهنمون روزی ‌n بار برا خودمون بگیم. ۱ چیز دیگه میشیم...
دیگه... دیگه حرفی ندارم.

مازیار شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:08 ب.ظ http://future2010.blogsky.com

سلام به دختران گل ایران زمین ...
شاداب و تن درست باشید .
موفق مثل وبلاگ نازتون .
منتظرتون هستم
یه آدرسی هست که میخوام بلینکین D:

airbus شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:08 ب.ظ http://http:\airbus.persianblog.com

Bidar SHo Ta Ke Begiyam....... CHeghadr Saketam ....

علی سلطانی مجد یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:13 ق.ظ http://asheghi4u.blogsky.com

سلام به خانم ر..ا امیدوارم حالتون خوب باشه خوب بود راستش علاقه مند شدم به خواندن مطالب آرشیو شما

ادامه بدید موفق باشید
۱۲۴
علی سلطانی مجد

جریان این ۱۲۴ چیه؟؟؟

ولی بهتون گفته باشم آرشیوم هم مثل همینا خیلی حرفی واسه گفتن نداره

محمد فائز یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 06:21 ق.ظ http://www.ghayat.persianblog.com

هلیای من ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری .

منگر به هز گدایی که خاص از آن مایی
مفروش خویش ارزان که تو بس گرانبهایی
راستی سلام عزیز . از این همه لطف و محبت شما خیلی خیلی ممنونم .

قطره یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:49 ب.ظ http://ghatreghatre61.persianblog.com

سلام دوستای خوب و نازنینم. ببخشید که یه مدتی بود که نمی تونستم بهتون سر بزنم. دوستون دارم. برام دعا کنید.

قطره یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:50 ب.ظ http://ghatreghatre61.persianblog.com

سلام دوستای خوب و نازنینم. ببخشید که یه مدتی بود که نمی تونستم بهتون سر بزنم. دوستون دارم. برام دعا کنید.

خاله ی بچه ها یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:49 ب.ظ

غم رو به عرفان بدل کن

و درد رو به فداکاری

می دونی گلم
هیچ جایی پیدا نکردم که ازت برای اون سه شب تشکر کنم!مطمئنم اگه اون شب نبودی......
امیدوارم بتونم توی شادیهات جبران کنم!
سعی می کنم به حرفت گوش بدم اما خودت می دونی که وحشتناکه!!!!!

علی یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 08:27 ب.ظ http://gavareh.parsiblog.com

سلام
اولا شرمنده که چند روز نبودم
خودت می دونی چرا؟؟؟
دوما الان جبران می کنم
سوما به دوست جون بگو باز نیاد فلسفه بافی کنه .این روزا مغزم تعتیله

کریم و عزیزترین برادرزاده اش میترا یکشنبه 18 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:47 ب.ظ http://kadco.blogfa.com

سلام رویای عزیز
خیلی خوشحالم که ما شانس آشنایی با شما رو به خاطر عمو و برادرزاده بودنمان پیدا کردیم
ممنون که به ما سر زدین
راستی من و عمو کریمم هم هر دو لبریز از گوش دادن و شنیدن هستیم .
خیلی زیبا نوشتین
برایتان آرزوی موفقیت دارم
خدانگهدار

یک رهگذر دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:29 ق.ظ http://yekrahgozar.parsiblog.com/

سلام
ممنون از لطف تون
-------------
مطلب عمیقی است. البته بهتره بگم مطالب عمیقی است و تلخی آنچه که از دست رفته در تمام متن موج می زنه

البته خیلی از مواردی که نوشتین جای بحث زیادی داره.
مخصوصا یه قسمتش که در مورد زمان صحبت می کنه
(زمان غارتگر ظالم!)

بله گاهی یک تصمیم کل زندگی آدم رو زیر و رو می کنه

موفق باشین و پاینده

کرگدن جیبی... دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:09 ب.ظ http://kargadanefahim.blogsky.com/

بابا رویا
من که ذوق هنری ندارم که...
این که میگی اصلا از تو گلوم رد نمیشه که!!
راستی
آپم
با عنوان ماجرا های من و کارگاهم....

hazhir دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:53 ب.ظ http://www.adim.persianblog.com

سلام دوست من .متن زیبایی بود .موفق و سلامت باشی.

سوسک سپید سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:57 ق.ظ http://sooskesepid.blogsky.com

سلام بازم به من سر بزن در ضمن من مایل به تبادل لینک هستم خبرم کن

لیلای قاصدک سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:46 ق.ظ http://ghasedak-gharib.blogfa.com

...در ان لحظه هایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریادهای دیگران احساس می کنی،...
...به یاد داشته باش
که روزها و لحظه ها هیچ باز نمی گردند...
خیلی حرف بود توش خیلی .مرسی.
ممنون که قاصدکتون رو راهی دیار من کردی.
در ضمن من اسیر کسی نشدم هنوز قاصدکم.

قطره سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:39 ب.ظ http://ghatreghatre61.persianblog.com

و هنوز هم..... :(

فاتح سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:22 ب.ظ http://www.eti.parsiblog.com

با سلام
به بهانه زندگی آفریده شدیم به بهانه عشق زندگی میکنیم به بهانه دوست داشتن عاشقیم به بهانه بهانه گیری غصه می خوریم به بهانه بهونه گیری دوست داریم دنیا تموم شه به بهانه گریه شب را می خواهیم به بهانه ناامیدی دوستدار مرگیم اما هیچ کس فکر نمی کنه تمام بهانه ها به دست خودشه هیچ کس نمی خواد بفهمه که بهانه ها شیرینن هیچ کس نمی خواد بفهمه که این بهانه هستن که آدمو زنده نگه میداره کاش همه می فهمیدن زندگی یعنی بهانه
موفق باشی یا حق............

گارسیا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:23 ب.ظ http://www.kherpkherp.blogfa.com

سلام...
کاش حرف دل زدن به این سادگی بود که تو نوشتی ومیگی.........
از عنوان اینجا خیلی خوشم میاد(کروکودیلها)

برگ خزان دیده چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:43 ب.ظ http://sama2006.parsiblog.com

سلام خانم گل
خوبی ؟
نمیدونی چقدر خوشحالم کردی که بهم سر زدی ... وقتی کامنتتو خوندم با خودم گفتم که این رویاست ... همون رویا خانم که دلم می خواست یه روزی برم به وبلاگش سر بزنم اما می ترسیدم تحویلم نگیره و از خونش منو بندازه بیرون .... این همونه ؟؟؟
خیلی خوشحالم کردی
متنت رو خوندم قشنگ بود ... خودت نوشته بودی ؟؟ خوش به حال هلیا خانم که دوست خوبی مثل شما داره
اجازه می دیدین بهتون پیشنهاد دوستی بدم ؟؟
من منتظر جوابتون هستم ... اگر مایل باشید تبادل لینک داشته باشیم
خب خانمی کاری نداری
باز هم می یام حتی اگه شما نیای
موفق باشی

محمد رضا چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:18 ب.ظ http://mamadrezaa.blogfa.com

چرا آپ نمیکنی؟ من آپ کردم..
بم سر بزن...
یا علی

محمدومرضیه پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:28 ق.ظ http://msky22.blogsky.com

سلااااااااااام رویا خانمی گل و ظریفه جان...
خوبید شما دوتا عزیز؟
رویا جون گلم ایشالا که مشکلاتت حل بشه و هیچ غمی نداشته باشی عزیزم حتما دعا میکنم عزیزم.......
کلی دوستتون داررررررررررررم...بوس بوسسسسسسسس

درنایی برای لیلا پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:02 ق.ظ

درنایی برای لیلا پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:03 ق.ظ http://leilavadorna.mihanblog.com

سلام
ببخشید مثل اینکه اشتباهی پیش اومد
ممنون که سر زدید
نوشته این بار شما هم زیبا بود
موفق باشید و زیبا
یاحق

هژ یر جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:15 ق.ظ http://adim.persianblog.com

یک شب کسی در تاریکی شب در تاریکی مطلق حرکت می کرد.بدون اینکه جلوی پایش را ببیند .ناگهان درون پرتگاهی سقوط کرد .با فریاد و تقلای زیاد دستش با شاخهای آشنا شد و او را نگه داشت.با خود گفت خدایا مرا نجات بده .خواهش می کنم و ....ناگهان صدایی به او گفت آیا به من اطمینان داری؟من خدای تو ام.مرد گفت آری دارم.خداوند فرمود پس شاخه را رها کن تا نجات یابی.مرد شک کرد و گفت هرگز.ساعتها گذشت و مرد از شدت سرما ،اویزان بر شاخه یخ بست و مرد.صبح که شد همگان دیدند که تنها به فاصله یک متر زیر پایش تخته سنگ صافی است.دوست من فقط کافی است که به خدا اطمینان کنی.بدرود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد