حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

پنجره


در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم‌اتاقیش روی تخت بخوابد.

آنها ساعت‌ها با یکدیگر صحبت می‌کردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‌زدند.

هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می‌نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می‌دید برای هم‌اتاقیش توصیف می‌کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می‌گرفت.

این پنجره ، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌کردند و کودکان با قایقهای تفریحی‌شان در آب سر گرم بودند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می‌کرد ، هم‌اتاقیش چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌کرد.

روزها و هفته‌ها سپری شد.

یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بی‌جان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند.

مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او می‌توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

در کمال تعجت ، او با یک دیوار مواجه شد.

مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم‌اتاقیش را وادار می‌کرده چنین مناظر دل‌انگیزی را برای او توصیف کند !

پرستار پاسخ داد: شاید او می‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی‌توانست دیوار را ببیند...
 ظریفه
نظرات 8 + ارسال نظر
حسین رضایی یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:10 ب.ظ http://rezaei307.blogsky.com

سلام دوست عزیز
مثل همیشه عالی بود
من آخرین پستم رو گذاشتم
خوشحال می شم بهم سر بزنی
منتظرت هستم
---------------------
یاد ایامی که با هم آشنا بودیم ما
هم خیال هم صفیر و هم نوا بودیم ما
معنی یک بیت بودیم از طریق اتحاد
چون دو مصرع گر چه در ظاهر بودیم ما

محمدومرضیه یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 07:04 ب.ظ http://msky22.blogsky.com

سلام ظریفه جان...خیلی جالب و قشنگ بود و خیلی خیلی زیبا...
ممنون که خبرمون کردی خانمی.......راستی رویای گل دیگه چرا نمینویسه؟
موفق باشید منتظر متنهای قشنگتون هستیم........

رویا یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:08 ب.ظ

ظریفه جونم مرسی که آپ کردی. مثل همیشه عالی بود

مهدی دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:52 ق.ظ

فوق العاده بود.... خیلی قشنگ

behnam دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:44 ب.ظ

salam
kheiliiiiiiiiiiiii ghashang bood....nemidoonam chi begam,dar nahaiate zerafato zibaei

تو مرا هرگز نخواهی شناخت ...؟؟؟ سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:38 ق.ظ http://dele-zaar.blogfa.com

محرم آمد ماه غم آمد بزن بر سر و سینه ماه ماتم آمد
حسین ای عشقم
حسین ای ماهم
شدم دیوانه بی می و پیمانه
ساقی گر چشم تو شد ساغر نخواهم
سلام عزیزم وبلاگ من به روز شود فقط به عشق امام حسین
منتظرت هستم
فدات
خدانگهدارت

تو مرا هرگز نخواهی شناخت ...؟؟؟ سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 02:38 ق.ظ http://dele-zaar.blogfa.com

محرم آمد ماه غم آمد بزن بر سر و سینه ماه ماتم آمد
حسین ای عشقم
حسین ای ماهم
شدم دیوانه بی می و پیمانه
ساقی گر چشم تو شد ساغر نخواهم
سلام عزیزم وبلاگ من به روز شود فقط به عشق امام حسین
منتظرت هستم
فدات
خدانگهدارت

amir سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:58 ق.ظ http://amirengineer.persianblog.com

خیلی عالی بود
راستی شما ایمیلتون رو ممکنه برای من بذارید .
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد