حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

بهانه ی بودن....

  زیباترین بهانه برای بودن  

 

  کاش میتوانستم گرمابخش شبهای سرد پاییزیت باشم

 

                  اما افسوس

                         ................

 

 

  سلام به همه ی دوستان خوب و بزرگوار

 

 

  چون دیدم ظریفه جونم زحمت نوشتن مطلب در مورد شیطان و...  را میکشه. من فقط یه جمله نوشتم, یا بهتره بگم یه راز برای  خوشبخت شدن :

  

 

         هرگز فرصت را برای بیان "دوستت دارم" از دست ندهید....

 

    

  رویا    

شیطان

بساط شیطان :
دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود؛ فریب می‌فروخت. مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌کردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند. توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص،‌دروغ و خیانت،‌ جاه‌طلبی و ... هر کس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد. بعضی‌ها تکه‌ای از قلبشان را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از روحشان را. بعضی‌ها ایمانشان را می‌دادند و بعضی آزادگیشان را. شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند جهنم می‌داد. حالم را به هم می‌زد. دلم می‌خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم.
انگار ذهنم را خواند. موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن کرده‌ام و آرام نجوا می‌کنم. نه قیل و قال می‌کنم و نه کسی را مجبور می‌کنم چیزی از من بخرد. می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند. جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیک‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌کنی.تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند و گرسنه. به جای هر چیزی فریب می‌خورند. از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت. ساعت‌ها کنار بساطش نشستم تا این که چشمم به جعبه‌ای عبادت افتاد که لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.
با خودم گفتم: بگذار یک بار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد. به خانه آمدم و در کوچک جعبه عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم،‌نبود! فهمیدم که آن را کنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام. تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود. آن وقت نشستم و های های گریه کردم. اشک‌هایم که تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را. و همان‌جا بی‌اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم. به شکرانه قلبی که پیدا شده بود

ظریفه

غم مخور

 

 

 سلام. امروز فقط به خاطر دل خودم نوشتم. شرمنده ی همه ی بزرگواران.

 

 دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

 

 

 دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

 

 رویا

خوب بودن

یکی بود یکی نبود.مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود.وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است.آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت.در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود.استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد.دختری که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد.

در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برود می تواند وارد شود.مرد وارد شد و آنجا ماند.

چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی پطروس قدیس را گرفت:این کار شما تروریسم خالص است.

پطروس که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟ابلیس که از خشم قرمز شده بود  گفت:آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و کار و زندگی ما را به هم زده.

از وقتی که رسیده نشسته و به حرف های دیگران گوش می دهد...در چشم هایشان نگاه می کند...به درد دلشان می رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می کنند...هم را در آغوش می کشند و می بوسند.دوزخ جای این کارها نیست.!!!لطفا این مرد را پس بگیرید!!!

وقتی رامش قصا اش را تمام کرد با مهربانی به من نگریست و گفت:

با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی ...خود شیطان تو را به بهشت باز گرداند.

پائولو کوئلیوژ

منتظر مطلب بعدی راجب شیطان باشید.

راستی فردا تولد وبلاگ ماست.۲ساله شد.

ظریفه.

سانحه امروزو تسلیت میگم.

هنگامی که به خورشید پشت می کنی, چیزی جز سایه ات نمی بینی.

 

 

به سپیده نمی توان رسید مگر با گذر از مسیر شب.

 

 

ارزش آدمی به چیزهایی نیست که به انها دست می یابد بلکه در چیزهایی است که آرزومند رسیدن به آنهاست.

 

رویا