حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

سانتا ماریا

 

سلام...اینکه این ساعت اینجام دلیلی خاصی نداره... اما به خاطر اینکه خاطر جمعتون کنم باید عرض کنم خدمتتون٬ نوشته اش مال من نیست! خودم می دونم نوشته ی این موقع شب چی از آب در میاد ... نوشته ی پایین یه اثر زیبا از آقای سید مهدی شجاعی ه ...
امیدوارم لذت ببرید ... من تا حالا چندین بار خوندمش ...
موفق باشید و شاد


سانتا ماریا

همان لحظه اول که دیدمش ، احساس کردم باید سانتاماریا صدایش کنم . نمی دانم چرا ناگهان این فکر به ذهنم خطور کرد . چندی پیش که برای سیاحت به کلیسای ماکو رفته بودم ، این اسم را در نیایش مسیحیان شنیدم و همان لحظه تمام صفا و پاکی مریم مقدس با این نام به دلم نشست .

اما این اسم و خاطره ، پس از سالیان سال کاملا از ذهنم رفته بود تا زمانی که او آمد. این طور نبود که هیچ نسبتی با مریم مقدس ، مادر آن پیامبرمهربانی داشته باشد ، بلکه وقتی او را دیدم ناخوداگاه احساس کردم هیچ نامی نمی تواند پاکی و صفا و معنویت وزیبایی را یکجا و به یک اندازه برای من تداعی کند.
گفتم می توانم شما را سانتا ماریا صدا کنم ؟ خندید. گفت : حالا چرا " سانتا ماریا " میان اینهمه اسم؟
گفتم نمی دانم.

و در مکثی کوتاه به چشمهایش خیره شدم و ادامه دادم :
" ولی اگر قرار بود شما را در مقابل آن مریم آسمانی بگذارند درزمین ، بی شک شما تصویر روشن آن آیینه می شدید.
گفت خدا کند افقهایت همیشه همین قدر آسمانی بماند . می ماند؟
منتظر جواب نماند. در ساحل شروع کرد به قدم زدن . شاید می خواست من وزش لباسهایش را در باد ببینم
هر قدمی که بر می داشت جای پایش سبز می شد و بلافاصله از میان سبزی ، شکوفه های سفید می رویید.
گفتم من خسته شده ام از اینهمه رنگ و نیرنگ . همیشه به دنبال کسی می گشته ام که اینقدر زمینی نباشد . نیمرخ بر روی تنه بریده درختی نشست. نگاهش را بیش از گردش سر و گردنش گرداند ، آنقدر که دو مردمک در گوشه چشمها نشست و سفیدی پلکها که به آبی می زد ، خودی نمایاند .و گفت:
" تو خودت چقدر آسمانی هستی ؟ دلت تا کجا آسمانی است ؟ "
چه باید می گفتم ؟ گفتم همین قدر هست که نفسم درزمین می گیرد و زمین دلتنگی می کند برای دل من.
می خواستم بپرسم : شما چطور؟ شما کجایی هستید؟ از کجا آمده اید؟

جایی که من نشسته بودم پشت سرم جنگل بود و پیش رویم دریا. فکر کردم شاید از ملتقای جنگل و دریا آمده باشد. یا از بالای کوه، از لابلای درختهای به هم پیوسته . جایی که زنهای گالشی ناگهان از لای بوته ها ی تمشک ظاهرمی شوند . با همیانی آویخته از دو سو گاهی کودکی بسته بر پشت ، ولی او هیچ شباهتی به گالشی ها نداشت . اندام موزون و کشیده ، پوستی به روشنی یاس و دستهایی که از لطافت به بال می مانست . از دریا هم نمی توانست آمده باشد. هیچ پری دریایی ، اینقدر به آدمیزاد نمی ماند . اما ....

هیچ آدمیزادی هم نمی توانست اینقدر به پری شبیه باشد.
گفتم: این بلور مال این طرفها نباید باشد.
خندید.
گفتم : و این مرواریدها هم.
گفت چه خوب کارشناس کالاهای منطقه اید . نکند به تجارت مشغولید.
گفتم : این سرمایه من را به مفت نمی خرند.
گفت : کسی اهل معامله دل نیست . نفروشید.
گفتم: نمی فروشم .
گفت : در معرض فروش هم نگذارید. بار شکستنی تر در انبار امن تر است .
گفتم: حتی اگر بپوسد؟
گفت: نمی پوسد بلور که نمی پوسد.
گفتم : شما که بیش از من خبره جنسید.
خندید .
و عطر دل انگیزی شبیه اقاقیا در فضا پیچید.
گفتم: چه می شد اگر شما همیشه می بودید و همیشه می خندیدید . به گمانم زمین و آسمان از عطر اقاقیا پر می شد.
گفت : لحظه ها را در یابید همانند ابرمی گذرند.
و به آسمان نگاه کرد که تکه ای ازابری سفید از بالای سرمان فاصله می گرفت .
اکنون تمام نجابت آسمان را درآبی نگاهش می شود دید.
گفتم : زیبایی و نجابت چگونه با هم جمع می شود ؟
گفت: این دو ازاول با هم جمع بوده اند. عده ای برای اینکه حکومت کنند بینشان تفرقه انداخته اند.
پرسیدم : حکومت بر ؟
پاسخ داد هر دو. هم زیبایی و هم نجابت.
گفتم : پس شما متعلق به همان دوره های اولید که این دو را باهم دارید. ؟
گفت: ( شاید به تعارف) : نگاهتان اینطور می خواهد.
گفتم: نه نگاه من فقط شما را معنا می کند.
گفت : آنچه تو گنجش توهم می کنی
گفتمش : از تو هم گنج را گم می کنی
گفتم: پیش از آنکه چیزی بگویم . بلند شد ، گمانم به قصد رفتن و دل من فرو ریخت. دلم را به دریا زدم به دریای پیش رو و گفتم :
اجازه می دهید دوستتان داشته باشم؟
خندید پشت به من ایستاد وخیره به افق گفت:
چه عاقلانه در طلب عشق گام می زنی ؟
پیش از آنکه چیزی بگویم ادامه داد:
تو مرا برای خودم نمی خواهی . نیازهایت را در وجود من جستجو می کنی خواسته های آرمانی ات را، مطلوب های دست نیافتنی ات را. یک بار هم با قصه ماه جبین به سراغ من آمدی.
چشمهایم سیاهی رفت و ناخواسته نشستم بر روی شنهای نرم ساحل و او هم نشست.زانو به زانو نفس در نفس.
گفتم ماه جبین واقعیت بود.
گفت: مگر من نیستم ؟
گفتم : پس ماه جبین هم شما بودید؟
گفت : بله و شکیبا هم
گفتم: پس چرا گذاشتید و رفتید.
گفت : چرا می ماندم با این توصیفاتی که تو در قصه هایت از من می کنی ؟
فقط ظواهر. خط و خال و چشم و ابرو که در کوچه و خیابان هم فراوان است.
بی اختیار گفتم : همه شاهدان به صورت تو . تو به صورت ِ معانی.
غمی مبهم در چشمهایش نشست. مثل مهی رقیق که فضای جنگل را بپوشاند و گفت:
پس کجاست آن معانی؟
نفسم فرو افتاد. انگار از ته چاه سخن می گفتم. خودم هم صدایم را به زحمت می شنیدم.
شما بهتر از هرکس می دانید که تصور من خط و خال نیست ، هنوز زبانی پیدا نکرده ام .برای آن معانی .
با قاطعیتی که از آن لطافت بعید می نمود. گفت:
پس تا آن زبان را پیدا نکرده ای به سراغ من نیا ، زمین می زنی مرابا این بیان مادی و توصیفات زمینی ات. حرامم می کنی.
بلند شد . لباس بلندش را در هوا تکاند تا ماسه های ساحل از لباسش فرو بریزد. با تکان لباس آبی و بلندش ، طوفان به پا شد و ماسه ها از زمین برخاستند و به چشمهای من ریختند.

و از آن پس شد که دیگر من نتوانستم هیچکس را ببینم.

نظرات 33 + ارسال نظر
رویا شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:57 ق.ظ

می دونم طولانی شد... اما به نظر من ارزش وقت گذاشتن رو داشت!...
۱۶۰۳

آناهیتا شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:17 ق.ظ http://barayeh-to.persianblog.com

ای کلک...خیلی بیدار بودی ها...خیلی زیبا بود...خیلی...خیلی...کاش همه چیز اینقدر مادی نبود...

آناهیتا شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:19 ق.ظ

راستییییی...من اس ام اس نداشتم ازت دیشب اصلا

به به به ... تو آنلاینی چرا آپ نمی کنی...من پر از برگشتم..آره جون خودت!
ملت من به این گفتم فقط جواب sms های سوالیت رو میدهم!
این هم آخر sms ها علامت سوال میذاره...تازه نصف sms ها هم بهش نمیرسه!!!...
قشنگ بود؟! لذت بردی؟ ... کاش بعضیا هم می خوندند و لذت می بردن...
در پناه حق

معصومه شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:19 ق.ظ

سلام علیکم
۱. محظوظ شدیم!!!
۲. جای ددی خالی نباشه! البته از ساعت مطلب معلومه خالیه!
۳. دست اونی که این مطلب رو بهت معرفی کرد درد نکنه! چقدر ذوق ادبی داشته!!

سلام به روی ماه شما ...
چه عجب از این ورا...
راه گم کردین خدا نکرده آیا؟
شایدم اشتباه وبلاگ رو باز کردین (به اینا میگن تیکه ها...)
...
اگه اینجا بودی بهت می گفت ای کو ... ت!!!
جای بابای خودتون خالی نباشه...
دستش درد نکنه... اون که یه جیگره به تمام معناست... دلت رو صابون نزن عمراْ‌بذارم باهاش حرف بزنی... بوس بوس بوس

صبا شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:22 ق.ظ http://mehrgan.blogfa.com

این جملات مطلبت خیلی برام جالب بود
کسی اهل معامله دل نیست . نفروشید
لحظه ها را در یابید همانند ابرمی گذرند.
این حرفها رو بارها بزرگترها تو قالبهای دیگه بهم گفته بودن و حالا....
خوشحالم که خوبی و امیدوار به اینکه همیشه شاد باشی و موفق.
برام دعا کن میگن دعای دیگران در حق انسان برآورده میشه دعا کن آدم باشیم.

سلام صبای خوبم.. اومدم توی وبلاگت هم نوشتم ...میای بی نهایت خوشحالم میکنی... حرفهای سید مهدی همیشه زیباست این یکیش یه چیز دیگه بود به نظر من... شما هم همیشه شاد باشی و در پناه خدای مهربون... من یادمه یه قول بهم دادیا!!! منتظرم هنوز!

ظریفه شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:21 ق.ظ

به علت کمبود وقت بعدا می خونمش!!!!
اولاشو خووندم ناز بود
تا بعد

سلام فوق مهندس... خوبی؟
شما حسابت از بقیه جداست...
ان شالله که موفق بشی هم تو هم زهرا هم بقیه ...

شهرام شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:47 ب.ظ

سلام دوست من ...

عرض ادب و ارادت و اخلاص

موفق و موید باشی همیشه ..

شهرام شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:17 ب.ظ

راستش حوصله نداشتم برای خوندنش ...اما وسوسه شدم بخونم ببینم چیه که رویا خانوم میگه قشنگه ...همون حس حسادت ..و خوندم ....

خیلی زیبا بود ....خیلی ...چیز دیگه ای ندارم بگم ...

سلام و عرض ادب و احترام ... اخلاصش دیگه چی بود آقا شهرام؟! داشتیم اینو قبلاْ...؟
ممنون که وقت گذاشتی...راستش شاید خودم هم اگه جایی اینو میدیدم نمی خوندم...اما یه حس عاطفی قشنگی باهاش پیدا کرده بودم!
مثل متن های تو بو دار بود... و پر از صداقت!... و می گفت آهای آدمها چشماتون رو بشورید .و..باید نگاهتون رو عوض کنید!!!...
مرسی که وقت گذاشتی و خوندی...
در پناه حق

نگین شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:19 ب.ظ

علیکم..
یعنی این همه باید بخونم..؟؟
بی خیال ابجی:)
یا حق

سلام به روی ماهت نگین خانومی...این ورا...
نه قربونت برم...تو نخون...امشب میام موقع خواب دم گوشت می گم قصه اش رو ...
از راه دور ...

خود من شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:35 ب.ظ

........ می دونی همونجوری که گفتم .............

...؟؟؟؟ چی بگم!

آناهیتا شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:20 ب.ظ http://barayeh-to.persianblog.com

آخی قربونه دلت برم من..............مرسی از اونهمه مهربونی و کامنت....شدیدا الا دوست دارم...بیا یه ماچ نثارت کنم.....اومدییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟ وایی وایی...الان میان میگن بدعت...:دی خلاصه فدایی داری :ایکس بیچاره داداشم

وای آنی... سلام دوباره.. البته از اونجایی که از صبح تا حالا ۱۰۰ تا sms بهم زدیم دیگه سلام کردن معنایی نداره....
ماچ دریافت شد... آره الان میگن بدعت... زود ببند میام اون ور پیشت...
:))

آناهیتا شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:26 ب.ظ

به کامنت دونی بلاگم سر بزن...جواب داری

قبل از اینکه تو بگی اومدم و خوندم!...ممنونم

ظرف عشق یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:23 ق.ظ http://zarfeshgh.blogfa.com

سلام علیکم.
عارضم دستتون درد نکنه ولی کمی و فقط کمی کوتاه تر سبب میشه تا همه حوصله داشته باشن که بخونن.
چون هر کسی که خب ...!!!
نظر در مورد متن و نقد یا تحلیلش رو میذارم برای بعد که هم دو نظر داده باشم و هم بیشتر تحلیل کنیم.
مطلبی در مورد آقای هاشمی ( البته به صورت خیلی سطحی و بیشتر به جهت ارزیابی نظر دوستان و یافتن دوست از دشمن ) در وبلاگ ظرف عشق نوشته شده.
اگر نمیترسید از هک شدن وبلاگتون منتظر نظر شما هم هستیم.
التماس دعا.
یا علی./

سلام علیکم و رحمة الله ...
احوالاتتون جناب...
از متن شما که کوتاهتر بود... تازشم ...
منتظر تحلیلتون هستم به شدت ...دوست دارم بخونمتحلیلتون رو ...از سانتا ماریا!
اونو خونده بودم!‌نترسین کسی شما رو هک نمی کنه... مگه ملت مرض دارن دور از جون... ولی این داستانهک هم داستان جالبیه ها!!!!
آمدم خوندم...قبلاْ‌البته!‌امروز هم نظر گذاشتم اونم یه ده بیست خطی...
باشد که ببینمش!!!
محتاجیم به دعای خیرتون
علی یارتون

ظرف عشق یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ق.ظ

راستی آمادگی تبادل لینک با شما رو دارم.
سعی کنید این فرصت طلایی رو که سبب کسب خیر دنیا و آخرت برای شما میشه رو از دست ندید.
یا علی./

حیف که درست نیست اینجا یه جواب دندون شکن بدم...
مرا به خیر توامید نیست ...;-) فقط به اندازه ی حرف خودتون شوخی بود ... اما از قدیم گفتن اول کوچکترا! مگه نه؟!

خود من یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ب.ظ

نمی خواد هیچی بگی !!! سانتا ماریا ماه جبین !!! نه !!! رجوع کنید به پست بی عنوان زیر پست پاک شده !!!! من نمی بینم تو هم نبین نذار کسی دیگه هم ببینه !!!

بازی بازی بازی...شعار شعار شعار... آره؟! باشه! خوندم اون پست رو ...

سردار یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:28 ب.ظ http://sar-dar.blogfa.com

راستی می دونید شما ها در مورد محرمیه های ما نظر ندادید؟ منتظریم ...یعنی منتظرم ... چی شد؟

همین الآن اونجام ...زیبا بود...

خود من دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:37 ق.ظ

آره خب !!!

اون روز خیلی رو اعصابم راه رفته بودین!‌به قاعده ی یک من او!!!!

قطره دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:12 ب.ظ http://ghatreghatre61.persianblog.com

وااااای این چه متنی بود؟!!؟ سید مهدی شجاعی؟! تا حالا نخوانده بودم. چه قدر زیبا بود و جذاب. مبهوت شدم... چه حسی! :)

سلام خانومی...خوبی تو؟ قطره فهمیدی رویای وبلاگ اناهیتا کی بود و اون محدثه که کامنت گذاشته بود;-)
به نظر من هم زیبا بود متنش...و قابل تامل!
خوبی؟

برگ خزان دیده دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:14 ب.ظ

سلام خانم گل

خوبی ؟ خوشی ؟
دوستای گلت چطورن ؟...........سلام منو مخصوص برسون ... فکر نکنی چون کامنتتو دیدم اومدم ها ... نه خیرم اتفاقا اومدم واست کامنت بذارم دیدم تو از من زبل تر بودی و گذاشتی .... ولی نه می شه گفت چقدر دل هامون به هم نزدیک بوده ...
همیشه به چست و چابکی شما غبطه می خورم .... منظورم وبلاگ نویسی شماست .......... یادمه موقع امتحان ها ، می گفتم چی میشه این امتحان ها سریع تموم بشه و برم یه دل سیر پای نت بشیم و حالشو برم ................ اما وقتی تموم شد تمام او ن فکر ها در حد یه توهم موند و عملی نشد ..... یعنی اون ذوق وشوق روزاول وبلاگ ام نمی دونم کجا رفت؟ ........... نمی دونم تو هم اینطوری می شی یا نه ؟ نه دوست ندارم اینطوری بشی ..............................امیدوارم شما همینطورچست و چابک و موفق باشید..................
خوشحال میشم به خونه سوت و کور ما هم سر بزنید
خداحافظ


سلام گلم
اتفاقا من به شدت موافقم دل به دل راه داره...چون تا حالا چندین بار شده که به فکرت بودم بعد دیدم شما کامنت گذاشتی و بالعکس...چه خبرا؟ دانشگاه تموم شد یا ترم آخری؟ کنکور چی میدی یا عین من زدی به تیپ همه;-)؟!
من هر وقت دلم میگیره وقتتی می نویسم عجیب آرووم میشم... تازه یه جا دو جا هم نیست ;-)
اونجا سوت و کور نیست اتفاقاْ‌ میگن در خانه ی ما رونق اگر نیست صفا هست٬‌هر جا که صفا هست در آن نور خدا هست...تازه خونه ی شما که رونق هم داره...دیگه نور علی نور...خوشحال شدم دیدمت خانومی
در پاه حق

عشقی سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:03 ق.ظ

قبلنا که۰۰۵بودم وقتی این چیزارو تو این جاها میخوندم خوشم میومد اینجوری بکامنتم:
واییییییی چه رمانتیک!منو بگیر پس نیفتم!من که ازین شانسا ندارم سانتا ماریا ببینم.دور برم پر از سبیل کلفته...

عشقی سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:27 ق.ظ http://eshghi006.parsiblog.com

اما حالا که در جمع عقالم تجاهل معنا نداره(البته به روایتی).
و اما بعد...
یکم)هر عاشقی را معشوقی است و هر معشوق خود عاشق معشوقی دگر تا رسند به معشوق ابدی و ازلی که البت او نیز عاشق می شود:ومن عشقته قتلته...
دوم)عقل و تدبیر در ره عشق منزل ندارند.
سوم)نشانه های معشوق را رهاکن!خودش را دریاب.
چهارم)لاف عاشقی!آخرش کوری است.
پنجم)اوج بصیرت سانتا در این بود که خر نشد!پس بپا که... مشکل این است که زود خر می شویم!(مهم)
ششم)چیزی فهمیدی؟منم نفهمیدم.ولی امید که جوابت را گرفتی.

سلام بر آقای عشقی اونم از نوع دو صفر شیش!
خوبین؟ نورانی کردین اینجا رو ...شما کجا و وبلاگ ماها کجا;-)
با شیش گانه هات خیلی موافق نیستم... اولی اگه عشق صحیح باشه درسته به ذات ازلی می رسه! اما خیلی از عاشقی ها ...
اتفاقاْ‌بعضی عشق ها رو عقل خیلی ناز متوجه میشه!...
سوم رو دیگه شرمندم;-)
چهارم ...لاف عاشقی آخرش کوری است؟! فکر نکنم همیشه...آخه عاشق یه چیزی میبینه که عاشق میشه...پس کوری مطلق نیست!
پنجم ....شیک اومدینا!
ششم ممنونم که اومدی... گرفتن رو که گرفتم اما جواب رو نه!...
در پناه حق

انیگما سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:32 ب.ظ http://ENIGMA.PARSIBLOG.COM

سلام ، میدونم دیدگاهتون درمورد دین و.... با من و خیلی های دیگه فرق میکنه ولی:

انیگما با موضوع ارتباط معنوی ( بخش نخست ) بروز شد....

تشریف فرمائی و نظرتون باعث افتخاره

سلام...خیلی وقته نیومده بودین اینجا...اتفاقاً‌دیدگه های مختلف که بی تعصب بیان بشه باید جالب باشه..ان شالله فردا خدمت می رسیم....
یا علی

انیگما سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:50 ب.ظ http://ENIGMA.PARSIBLOG.COM

نمیتونم بگم الان چه حالی دارم باخوندن این داستان...

چند وقتی بود که بغضم نترکیده بود......

چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید..................
........................زیر باران باید رفت.................
................................................عشق را زیر باران باید جست ...................


من در این تاریکی ، من در این نیمه شب جان فرسا..... زائر ظلمت گیسوی توام....... گیسوان تو پریشان تر از اندیشه من.................................کاش همه عمر سفر میکردم


تا صورت پیون جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
مسجود ملائک که شد آدم ز علی شد
آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است
تاهست علی باشد و تا بود علی بود
.........................

و در پایان : مرد را دردی اگر باشد خوش است
در بی دردی جوابش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ممنون ، خیلی ممنونم

خوشحالم که در این زمستان معنوی هنوز شمع هایی مثل تو وجود دارند که عشق آسمانی را میفهند.........

شاد باشی
ارادتمند : انیگما

سلام مجدد
مرسی از کامنت با احساستون...من هم از خوندن کامنت شما لذت بردم...درد بی دردی علاجش آتش است...
خیلی لطف کردی...
آره باید دید ها رو نسبتت به عشق عوض کرد...
شما خیلی لطف داری
خیلی.....

شاد باشین و در پناه خالق بی همتا
یا علی

محمد اج سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:44 ب.ظ

اول سلام
دوم : اگر کروکدیل شماره ی ۱ می خونه یا اگر هم نه سلم منو بهش برسونید بگید ۱ زمانی معرفت معنی داشت منظورم . ر..و...ی...ا است.
ممنون میشم پیام من رو برسونید..

سلام محمد آقا...
خود رویا الآن داره می خونه و جواب میده...
خودش ی دونه چقدر بی معرفته اما ...
کاش درکش می کردی...
فقط گاهی میام و آف چک می کنم...
شرمنده ام اما مجبورم...

خود من چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:41 ق.ظ

پیاده روی لذت بخشی نبود !!!

آره...گاهی بعضی پیاده روی ها آدم رو به مرز جنون می کشه..خوبین؟

متین چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 08:53 ب.ظ http://mmatin.blogfa.com

بالاخره پایین گاوه من تونستم اینجا کامنت بزارم

اااااااااااااااا من یه چیزی رو تازه فهمیدم اما اگه بگم تابلو می شه

ولی ایول ... بعدا می گم

سلام متین خانومی
چطوری گلم؟ البته معلومه که خوبی..از کامنت پست جدیدت! اون رو هم خب خودم فهمیده بودم تابلو جونم...
موفق باشی و شاد

انیگما پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:48 ب.ظ http://ENIGMA.PARSIBLOG.COM

راستی درمورد ماه جبین هم بنویسید
عقل ناقص ما معنیشو نفهمید

ماه جبین... نمی دونم چطوری بگم! ماه جبین یعنی کسی که به زیبایی ماه و گلویی به سفیدیه ماه داره...اما در کل یعنی زیبا...

ظرف عشق جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:19 ب.ظ http://zarfeshgh.blogfa.com

سلام.
اول عرض کنم که شما ( سرکار خانوم رویا ) یک نظر از من طلب کار هستن و اونم تحلیل من از این پست که هنوز نگذاشتم. خواستم بگم که یادم هست. و خب صد البته که تحیلی ما سرآمد است بر دیگر تحیلی ها ...!!!
بنظر شما وقت اون نرسیده که کمی به هوش باشیم؟
اگر وقتش رسیده که به خودمون بیائیم پس سری به ظرف عشق بزنید و نظرتون رو بگید تا دیگر دوستان استفاده کنند.
التماس دعا.
یا علی./

سلام
از دست شما... حیف که نمیشه گفت...
منتظریم هم چنان...
چشم اون ورا هم میاییم.. اما به نظر من که هنوز وقتش نرسیده;-)
در پناه حق

ساحل کوچولو جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:17 ب.ظ http://www.ghamm.mihanblog.com

سلام رویا جونم
خوبی؟خیلی وقته نیومدی پیشم دلم برات تنگ شده.
من آپم خوشحال میشم به من سر بزنی.

سلام گلم
چند بار اومدم آپ نکرده بودی...چشم میایم خانومی
من هم دلم برات تنگ شده
سلام برسون
میبینمت

کدخدا جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.kadkhoda.coo.ir/

خیلی وقت بود که اینجا نیومده بودم و اون جمله معروف رو نگفته بودم که
من فقط داشتم رد میشدم :d

آره
سلام
خیلی وقت بود ندیده بودم...
مرسی

علی رضا جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:10 ب.ظ http://www.ssteh.blogfa.com

سلام لیلا خانوم ...
واقعا وبلاگ جالبی دارین ...
امیدوارم پیشرفتتون بیشتر بشه ...
اگه وقت کردین به منم یه سر بزنین ...
بای ...

دوست جونت جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:37 ب.ظ

سلام عزیز!!!!!!!!دلم واست انقد شده!!!!!!!
با اینکه در حال موفق باشید هستم(می دونی که:-))همش خوندم. خیلی قشنگ بود!!! ولی در موقعیت نظردادن نیستم. اخه دلم همون قد شده دیگه!!!!!!!!
راستی وبلاگ شما که این قدر اموزنده است ایا این امکان را دارد که افراد به صورت داوطلب و با عکس شطرنجی !!!از دوستان ناباب و... بگویند و به ملت پیام اموزنده بدهند؟؟؟؟؟؟؟
فعلا.....

دوست جونت جمعه 4 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:40 ب.ظ

راستی سانسور کامنتها هم بد نبودا!!!!!یعنی خوب بود. حیف شد حذف شد!!!!!!
اینو از زبون یه قربانی بپذیرید....قربانی نادم و پشیمان...

سلام گلم
چطوری تو؟
می دونی چقدر دلم برات تنگ شده
...
نگو این طوری...
اتفاقاْ‌دیروز یه جای خوب من و معصومه دعات کردیم... من که دل روشنه...دلم برات خیلی تنگ شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد