حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

حیات خلوت کروکدیل سوم

وبلاگی که همیشه درمورد همه چی میشه توش نوشت اما جدیدا هدفدار

خاطره!!!!

 

 

هر چه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی

که بداند غم دلتنگی و تنهایی را

 

 

نامه ات که به دستم رسید من خواب بودم نامه ات بیدارم کرد. نامه ات ستاره ای بود که نیمه شب در خوابم چکید و ناگهان دیدم که بالشم خیس هزار قطره نور است. دانستم که تو اینجا بودی و نامه ات را خودت آوردی. ردپای تو روشن است. هرجا که نور هست تو هستی خودت گفتی که نام تو نور است. نامه ات پر از نام بود. پر از نشان و نشانی. نامت رزاق بودی و نشانت روزی و روز.

گفتی که مهمانی است و گفتی هر که هنوز دلی در سینه دارد دعوت است. گفتی که سفره ی آسمان پهن است و منتظری تا کسی بیاید و از ظرف خورشید لقمه ای بر گیرد.

و گفتی هر کس بیاید و جورعه ای نور بنوشد عاشق می شود. گفتی همین است آن اکسیر، آن معجون آتشین که خاک را به بهشت می برد. و گفتی که از دل کوچک من تا اخرین کهکشان راهی نیست. اما دم غنیمت است و فرصت کوتاه و گفتی اگر دیر برسیم شاید سفره ات را برچیده باشی. آن وقت شاید تا ابد گرسنه بمانیم.

آی فرشته آی فرشته که روزی دوستم بودی بلندشو و دستم را بگیر و راه را نشانم بده که سفره پهن است و مهمانی است. مبادا که دیر شود. بیا برویم من تشنه ام خورشید می خواهم.

 

.........

 

 راه دوری است و من آشفته!

 

یه دعوت نامه بود...از قیافه ی کارت می شد فهمید یه مهمونی مفصله.

لباس درست و حسابی در خور اون مهمونی نداشتم..... با یه لباس پاره رفتم، یه موقعی می شد از پوشیدنش لذت برد اما مرور زمان اون رو هم پوسونده بود!با یه دلهره ی عجیبی رفتم تو! هی می گفتم تو کجا و اینجا کجا!؟ اما صاحبخونه با اون همه کرمش بهم اخم نکرد، نگفت بهم که چرا با این قیافه اومدی اینجا؟! نگفت با خودت برای مهمونی چی آوردی؟!!! ..... صاحبخونه خیلی کریم بود. گفت سفره پهنه، هر چی دوست دارید با خودتون ببرید!!!! اما من بیچاره هیچ ظرفی نیاورده بودم. شنیده بودم صاحبخونه اش از بخشندگی زبون زد خاص و عامه اما فکر نمی کردم حتی راهم بده چه برسه به این که دعوت کنه از سفره اش بر داریم......

 

 

 

 

 

 

فکر می کردم خیلی حرف دارم برای نوشتن! برای گفتن! برای درد و دل کردن! امشب باز از اون شب هاست ... از همون شبهایی که بالشم دعا می کنه زیر سرم نباشه.... آخه خسته شده از این همه درد و دل. اما نمی دونم چرا تا بلاگ اسکای رو باز کردم انگار همشون پریدند!!!( اینم از خوش شانسی شما)

 

توی یکی دو روز آینده هم دوباره می نویسم، هم نظرات خوب پست قبلی رو جواب می دهم و هم به وبلاگای قشنگتون سر می زنم. واقعاً ممنونم از همتون به خاطر همراهیتون. از ظریفه ی خوبم هم حسابی ممنونم که زحمت وبلاگ به دوشش بود.

 

راستی یه شعر افتاده تو دهنم اما چون نمی تونم کاملش کنم جاهایی که یادم نیست از خودم میسازم(تعجب نداره که، این یه توپ دارم قلقلیه رو من ساختما، بچه بودم یه پا شاعر بودم)!!!! لطفاً هرکی می دونه درستش رو برام بنویسه. ممنونم

 

بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت

وندرآن شور و ...خوش نغمه های.. داشت

گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد(!) چیست

گفت ما را وصل ...

 

شاد باشید و موفق

مراقب دلهاتون هم باشید

 

 

رویا

نظرات 29 + ارسال نظر
امین جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:15 ق.ظ http://lonely.myblog.ir

سلام!

سلام....!!!!

تامی جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:46 ق.ظ http://barname.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی دارین
اون شعره هم قشنگ بود
اگه کامل بود بهتر هم میشد ((:
موفق باشید

خوب کاملش رو می خواستم خودم هم بدونم البته یکی از دوستا زحمتش رو کشیدن و کامل کردن

ممنون که سر زدین

... جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:30 ق.ظ http://s0meha.blogsky.com

یه شعری هس واسه سعدیه..فقط اینقدش رو الان میدونم..


گفته بودم تو بیایی غم دل با تو بگویم...

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی...

من عاشق این شعرم

از جمله شعرهایی که زیاد زمزمه می کنم

توش یه انرژی خاصی داره!

ممنونم که بازهم اومدی پیشم

محمد ـ اچ جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ق.ظ

اول...!

چهارم!
ولی اشکال نداره خودم تا حالا خیلی جاها نوشتم اول اما بعدش فهمیدم....زهی خیال باطل

محمد ـ اچ جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:01 ق.ظ

سلام .
بعضی آدمها فقط سعادتشو داشتن
نه بقیه...(مثل من که نداشتم..)

سعادت؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شهرام جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:43 ب.ظ

بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت ..
وندر ان برگ و نوا خوش ناله های زار داشت ..
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست ؟؟
گفت ما را جلوه ی معشوق در این کار داشت ..
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض ...
پادشاهی کامران بود از کدایی عار داشت ..

به عرضتون برسونم اگه بقتل نمیرسیم و تیکه بزرگمون گوشمون نیست ...این شعر مخاطب خاص داشت .......
حالا مخاطب خاص کیه ...الله اعلم ..
پیدا کنید پرتغال فروش را ؟؟

اولا کلی مرسی برای شعر

دوستام رو از یه مصیبت بزرگ نجات دادی!
فکرش رو بکن همه اش این شعر رو می خوندم اون هم نصفه نیمه!

بعدشم آره اصلا مخاطب خاص داره!
می خوای بهت بگم کیه؟

نمی گم از فضولی دچار ترکیدن بشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پیداش کردی من رو هم خبر کن!

به شادی

شهرام جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:46 ب.ظ

التماس دعا ...
بابا بعضی ها چه سعادتهایی نصیبشون میشه ...
ای خاک بر سر من که غافل موندم ...
خاک
خاک
خاک
من که رفتم زیر خاک.......کمک....کمک......بابا کمک...!!

خیلی بدییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
تازشم نامردیییییییییییییییییییییییییییییییییییی
یه روز تلافی می کنم
یه بار که دل نوشتت خیلی احساسی بود یک حالت رو بگیرم که......

ولی من می دونم بهترین خاک٬ خاکه رسه!

امتحان کن اگه جواب نداد من بپرسم ببینم چی بهت می سازه!!!(چشمک شایدم نیش به قول خودت)

خاله ی بچه ها جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:00 ب.ظ

روبا مهمونی خوبی بود. انصافا تو هم همسایه خوبی بود. اما حیف که تموم شد. عین یه خواب بود که تازه ازش بیدار شدم. من که تازگی ها زیاد مجبور شدم بگذارم و بگذرم. اما قصه ی این آشفتگی ها چیه نمی دونم!

دیشب خودت بهم گفتی که قراره بهم حسابی پول بدی که دیگه نگم باید گذاشت و گذشت اما خود ناقلات.....

من هم نمی دونم قصه ی این آشفتگی ها چیست؟
می دونی کٍی خیلی آشفته تر شدم؟ وقتی که یکی بهم اس ام اس زد تولدت مبارک!
مٌردم
خورد شدم
شکستم

باز هم یه غفلت دیگه

حرفهای ما هنوز نا تمام
تا نگاه می کنی وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
ناگهان چقدر زود دیر می شود!

MAX PAYNE جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:01 ب.ظ http://maxpaynethefall.blogsky.com

ممنون که اومدید ونوشتید

خواهش می شه

حسین جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:24 ب.ظ

رویا خانم خوشا به سعادتت
من رو که اینجور مهمونی ها راه ندادن و نمی دن (پس سنگین تره خودم بگم نرفتم و نمیرم) اما شما که میری بجای ما هم بخور (-؛
در مورد اون یه ساعت که گفتی چیکار می کردم؛ خوب داشتم فکر می کردم چی نظر بدم دیگه (-؛ !!! ماکه مثل بعضیها دلمون پر حرفهای قشنگ نیست که بشه همشو نوشت. دل من رو باید دو ساعت بگردی تا یه جمله بدرد بخور توش پیدا کنی. تازه بعدش هم می فهمی که یا اون جملهه کپی حرف دل یکی دیگه است یا اینکه اصولاْ اشتباه انتخاب شده و بعد از نوشتن تازه گندش در میاد.

یادته گفتم یه وبلاگ درست کردم؟ البته هیچوقت حتی خودم هم بهش سر نزدم!! اما حالا تو فکر کن میخواستم توش بنویسم فکر کنم سالی دو خط می تونستم آپ کنم (هههههههههههههههههههه)

شاد باشی و پیروز

تو پسوردش رو می دادی خودم پرش می کردم;-)

بعدشم......

حیف که نمی تونم اینجا بهت بگم که..................


دل اگر رفت شبی
کاش دعایی بکنیم

شاد و پیروز؟!
چشم!

بقیه حرفها رو هم همین الآن دارم بهت می گم!!!!!

شهرام جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:27 ب.ظ http://werwer.blogsky.com

عرض کنم خدمتتون رویا خانوم...
ادم این روزا از چشمشم باید بترسه ...
بعضی ها خیلی اخلاخای بد بد دارن ..
میرن این بر اون بر میگن شهرام فضوله ...
خدا از سر تقصیراتشون نگذره ...
اعتکافم میرن میکنن...
این ادما رو را ندی خانومی اینجا ها ....
الوده میکنن این مکان مقدس رو (نیش)
بهروز باشی و پیروز ..

حیف که نمی تون بهت یه چیزی اینجا بگم اخه اینجا محل عبور خانواده است!!!!


خوب آخه باید حرف دلم رو می زدم دیگه!
گفتم برم پیش دوستت یه حالی هم ازش بپرسم!
چوقولی تو رو هم بهش بکنم!
آخ که غیبت مردم چه حالی می ده مخصوصا وقتی تخمه بشکنی و غیبت کنی!

مگه تو ماری هی می گی نیشششششششششششششششششششششششش

شما همون شهرام باش با بهروز چی کار داری؟

شادی باشی

جواد جمعه 20 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:23 ب.ظ http://www.javad14.blogfa.com

زیبا بود.امیدوارم شما هم سال دیگه در اعتکاف شرکت کنی...التماس دعا

ممنونم
باید قسمت بشه
موفق باشی

محمد رضا شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:39 ق.ظ http://mamadrezaa.blogfa.com

بازم مثل همیشه باحال مینویسی.
اونورام بیا و یا علی

باحال؟
حرف دل که باحال نمی شه می شه؟!
هر پست جدیدی که می نویسی میام می خونم
موفق باشی

ََََعلی شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:58 ب.ظ

سلام
چی شده تند تند آپ می کنی
به ما هم سر نمی زنی
قهرییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

قهر؟
نه بابا!
گفته بودم به دوستان که ایشالله تو یکی دو روز میام پیششون
همین الآن خونه ی شما بودم!

خوب نوشته بودیا
شونه ی خدا رو می گم!

موفق باشی

محمد شیخانی شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:19 ب.ظ

سلام دوست عزیز
ممنونم که وب من را قابل دونستید و آنرا فراموش نکردید و به وبلاگم و به من سر زدید .
درسته هر چی شنیدید درست است من در دو رشته تحصیل کرده ام

موفق باشید

رویا شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:03 ب.ظ

سلام به دوستای گلم
می دونم که اومدنم اینجا یه کم یه جوریه!
اما باید یه چیزی رو می گفتم
ظریفه جون گلم یه کامنت برام گذاشته بود!

به خاطر یه جمله اش مجبور شدم تاییدش نکنم!
اما بقیه اش رو اینجا کپی می کنم

------------------------------------------
سلام.قبول باشه خانوم خانوما.
این نظرو نمی خواد تایید کنی.فقط میذارم بخوونی.خواستی تایید کن خواستی نکن.مختاری نانازم.می دونم که من با تو فرقایی دارم.ولی نظرمو میگم راجب ....اگه نگم منفجر میشم.میتونی قبول کنی می تونی هم نکنی ولی چون وبلاگ مشترکه نظرمو میگم:
...................(این جمله اش رو پاک کردم)

دلیلشو بعدا بهت می گم شاید(شاید حضوری شایدم نه)
---------------------------

اینم نظر ظریفه خانوم!
البته با خودش در موردش حرف زدم


شاد باشی ظریفه جونم
ممنونم برای دل نگرانی هات
دوستت دارم

خودم نوشتم
خودم حذف کردم
خودم جواب دادم
...
دیگه پاسخ به نظر چه صیغه ایه؟!؟!؟!؟!

کرگدنی که رو کله اش گل رز سبزشده!!! شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:04 ب.ظ

بندریا میدونن چومپک چومپکو چیه
رویا جون و غزاله جونم...
داره همه جی اون جوری میشه که خدا میخواست!!
رویای شکمو!!!....شیرینی تو یکیو خودم شخصا میدم گامبوووووووووو

خوب من که بندری نیستم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدا رو شکر
اما آقا داماد مثل اینکه عروس خانوم حسابی هوش و حواستو برده ها!!!

اسم دوست ناناز من ظریفه است نه غزاله!

اولشه این طوری شدی خدا به داد اون آخرا برسه!!!!

شیرینییییییییییییییییییییییییییی

علی شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:57 ب.ظ http://gavareh.parsiblog.com

سلام
قبول باشه
یا حق

...................................
واسه جواب دادن نقطه چین کافیه نه؟!
قبول باشه
یا حق!
چقدر کلیشه ای!
چقدر خشک!
....

و من چقدر بی معرفت!
که این طوری از یه کامنت تشکر می کنم!!!!

یا حق

ایرباس شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:28 ب.ظ http://airbus.persianblog.com

سلام ... حدس می زنم اعتکاف رفته بودی .. قبول ..... !!... در بذم بزرگان جای هیچ فقیری نیست ..... !!!همیشه شاد باشید ... ایرباسی که .....

بزم بزرگان؟!؟!؟!
چی بگم؟!
شرمنده ی این همه بزرگیم و شرمنده ی خدا!
کم کم داره باورم میشه که باختم!

همیشه شاد باشی

کریم و عزیزترین برادرزاده اش میترا شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:43 ب.ظ http://kadco.blogfa.com

سلام عزیز
آدم وقتی دلش می گیره به خودش و خداش نزدیکتره اون موقع است که می تونه بدون ریا حرف دلش رو به زبون بیاره
آدم وقتی دلش می گیره مثل ابری می شه که هر لحظه برای باریدن مساعده اما گاه رعد و برقی می زنه و باز خاموش می شه .
تو این موقع ها همیشه به دنبال یکی برای درد دل کردن هستیم ، اما نمی دونم چرا همه سعی می کنند که تنها باشند شاید تنهایی خود یکی دیگر از دردهایمان باشد .
آسمان اگه دلش بگیره و نباره ستاره ها می میرند .
. . . . .

راستش حرفی و جوابی در مقابل این همه محبت و زیبایی ندارم!
جمله ی آخرتون واقعا عالیییییییییییییییییییی بود.
زیبا بود
فکر کنم باید قاب کنم بزنم تو دیوار دلم
باز هم ممنونم

کریم و عزیزترین برادرزاده اش میترا شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ب.ظ http://kadco.blogfa.com

بازم سلام
خانم رویا می خواستم شما رو با خانمی که واقعا دل بزرگی دارند آشنا کنم من با ایشون تو وبلاگ آشنا شدم اما یه رفتاری دارند که من واقعا نسبت به ایشون احساس برادری دارم البته اینم بگم که واسم افتخار بزرگی هستش .
شما می تونید از تجربیات ایشون استفاده کنید البته باید با خودشون حرف بزنید اما من صلاح می دونم با ایشون آشنا بشین . بستگی به ایشان و شما داره
امیدوارم نه شما و نه ایشون از فضولی من ناراحت نشده باشین
آدرس وبلاگشون هست http://gayagizi2.blogfa.com/
همون شهربانو خانمی که یادداشتهاشون نور و چراغ وبلاگ ماست
بازم من رو ببخشید
موفق باشین
در پناه حق

ممنونمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم هزار تا!
شایدم بیشتر

داداش . . . . . یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:51 ق.ظ

سفرش که پهن شد به خودم گفتم حالا وقتشه ولی نفهمیدم که چطور گذشت و هیچی بر نداشتم به جز یه احساس.
احساس غریب اما قشنگ.
نمیدانم به کدامین سو میکشاندم.
نمیدونم چی شد منم قاطی آدم خوباش راه داد.
شاید توی شلوغی بود و نخواست جلو بقیه آبرو رو ببره و شایدم . . . .
(شعرت رو اگه تونستم کامل کنم برات میفرستم)

شعر که کامل شد!
اما در مورد حس غریب قشنگ...........

قشنگ بود
ناز بود
لطف بزرگی بود
.................................

شهرام یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:54 ب.ظ

خانوم مهندس ما این خاک رس رو انتحان کردیم شدیم شکل کوزه ....حالا چه خاکی به سر کنم ؟؟

عرض شود که فکر کنم خاکش خوب نبوده یا سر شما مشکل داشته!
یه چیزی تو مایه های چسبندگی!

ولی اونایی که از این روش استفاده کردند جواب گرفتند حسابیییییییییییییییییی

راستی یه جواب کامنت داده بودی کلیش رو هی نفهمیدم!!!!!!
یعنی من.... یا تو بد نوشتی؟!

موفق باشی

قطره یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:00 ب.ظ http://ghatreghatre61.persianblog.com

خوشا به حالت که دعوت شدی و رفتی... من هم دعوت بودم ولی نیومدم. خریت حد و حصار نداره که!!! عزیزم؛ راستی پدربزرگ و عموم آزاد شدند ها. دیروز.

سلام خانوم. خوندم توی وب سایت پدرتون. به شلامتی.
ایشالله همیشه شادیت رو ببینم گلم

شهرام یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:50 ب.ظ

من بد بنویسم ...عمرا...محاله.....غیر ممکنه ..
یه خورده دقت کن ....سر به هوا نباش ...هوش به بازی نباش ....تمرکز کن .....
تقصیرم نداری ها ......مربوط به سوات و این چیزاست ..
حالا بگذریم ..

چند بار دیگه خوندمش
متنت رو هم خوندم دیدم تغییر دادی!‌اما منظور من اشاره به جمله ات بود نه ایراد گرفتن از جمله ات!‌من کی باشم که ایراد بگیرم؟!

ما که سوادتمون صفره!!!!

گذشتیم

شب خوش

سوگل دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 ق.ظ http://gavare

سلام
خیلی قشنگ بود متنت رو می گم
واقعا راست می گی نوشته هات خیلی دلنشینه
من هم اون موقع که وبلاگ می نوشتم مثل تو بودم یه روز خوشحال ُیه روز ناراحت
مرسی که به گاواره سر زدی

سلام سوگل جونم
مرسی که اینجا اومدی
علی آقا گفته بود که شما هم خیلی ناز قبلنا وبلاگ می نوشتین
همیشه وبلاگت آپ باشه!

شاد باشی

حنابندان دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ب.ظ http://btab.blogfa.com

سلام....اگه خواستید برقصید بهترین جا همینجااست...

اینجا یا اونجا؟!
همه جای ایران سرای من است!‌اصلا چرا فقط ایران...همه جای دنیا می تونم برقصم اما نمی دونم چرا همه جا زمینش تپه چاله داره.
مرسی که اومدی اینجا

شهرام.. دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 01:47 ب.ظ

جواب کامنت پایینی یه خورده سنگین بود ..
دلخوری ازم..
اره..
کاری کردم ..
از شوخیم ناراحت شدی..
میخوای جدی باشم ..
نمیخوای..
میخوای..

سنگین؟؟!؟!؟!؟!
من و دلخوری؟!؟!؟!
دلخور شدن من جزء محالات روزگاره ...تازشم اگه یه روز دلخور باشم می گم!
ترجیح می دهم هیچ وقت دلخوریهای ساده تبدیل نشه به کینه وقتی توی دل می مونه!

نه!
اصلا جدی بودن رو نمی پسندم مخصوصا اینجا!

«نمی خواممممممممممممممممممممممممممممممممممممم»

محمدومرضیه دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:35 ب.ظ http://msky22.blogsky.com

سلااااااام رویا جون عزییییییزم و ظریفه جان...
ممنون از تبریکت خانمی گل...بوس بوسسسس
راستی این شعر هم که نوشتی خیلی قشنگه...اگه کاملش یادت اومد حتما بنویسش...

سلام دوستای خوبم
شعر کامل رو که آقا شهرام تو چندتا کامنت پایین تر نوشتن

ممنونم که میاین اینجا

شاد باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد