به یاد او که خود یاد است
صدایم می کند از دور یک ساحل نشین امشب
و من گم می شوم در حرف های او همین امشب
چگونه با حضور بادها آرام بنشینم
تمام رنج هایم مانده بر دوش زمین امشب
حضورت، سایه هایم را، تمام لحظه هایم را
به آتش می کشد با واژه های آتشین امشب
تمام آسمان در چششم هایت جا گرفت انگار
چرا آهسته می آیی، سطور آخرین امشب؟
مهیا می شوم، می ایستم در پیش چشمانت
بیا ای خوب من! این لحظه هایم را ببین امشب
چه زیبا می شوی وقتی که می خندی برای من
و من گم می شوم در خنده های تو، همین امشب!
وقتی دریا دستش رو روی دامن ساحل می گذاره و با تمنای غروب خورشید رو نگاه می کنه
دلم به هوای روزهای با تو بودن پر می گیره تا اوج افق آبی دریا.
رویا
سلام رویای عزیز ممنونم که همش به یاد من هستی خیلی ممنون ...
سلام دوست من
وبلاگ پرشوری داری . دستت درد نکنه.
به وب من یه سری بزن و اگر اومدی حتما تو نظر سنجی شرکت کن.
بای
سلام دوست جون یا به عبارت دیگه رویا ................
خوبی یا بهتری ؟! ..............
اولین باره که به وبت میام خوشم اومده !...........
جالب و زیبا تبریک میگم ( البته من کوچیک تر از اونیم که بخوام اظهار نظر کنم ) اما
خب حالا (!) .............
خوشحال میشم به وبم بیای .............
عــــــزیزمــــــی ...................
بـــــابـــــای ...................
بازم مث همیشه قشنگ می نویسی .. خوش باش بابای